قتل فجیع بابک خرمدین توسط پدر و مادر و بدنبال آن اعتراف به قتل دختر و داماد، یکبار دیگر جامعه ایران را در بهت و شوک فرو برد. فرزند کشی بی رحمانه توسط اکبر خرمدین و همسرش، با تحلیل ها و اظهارنظرات مختلفی همراه بود؛ تحلیل هایی که عمدتا از جنس مقصرپنداری جامعه و ساختار حاکم بود.
در کنار همه تحلیل های ارائه شده، اظهارات داداستان پرونده درباره گرایشات ملی قاتل (پدر خانواده) و اعترافات وی مبنی بر اینکه فرزندانش بدلیل پاک نبودن مستحق مرگ بودند، دریچه جدیدی را در این پرونده گشوده است.
تغییر نام خانوادگی به خرمدین و نامگذاری یکی از پسران به نام بابک خرمدین، نگارش کتابی با عنوان سوگنامه بابک و وصیعت مبنی بر خاکسپاری در مقابل قلعه بابک ، این احتمال را که قاتل گرایشات ملی داشته، تقویت می کند.
اکبر خرمدین ، نظامی بازنشسته ، حتی در شکل قتل ها نیز از افکار خود و علاقه به رهبر جنبش سرخ جامگان استفاده می کرده است. بابک خرمدین (درگذشته به تاریخ 216 شمسی) ، رهبر جنبش سرخ جامگان نیز مانند قربانیان اکبر خرمدین مثله شد. او در طول رهبری 16 ساله خود ، محدوده آذربایجان و شمال غرب ایران را به مکانی ناامن برای خلافت عباسی تبدیل کرد. عده ای از ایرانیان او را به دلیل افکار ضد عربی ستایش می کنند. من در این مجال به اینکه این دیدگاه مخدوش است، کاری ندارم و شاید در مطلب دیگری به بازخوانی روایت های تاریخی درباره بابک خرمدین بپردازم. در هر صورت این انقلابی بزرگ نهایتا به دست افشین از فرماندهان معتصم عباسی به قتل رسید ، دست ها و پاهای بابک را بریده اند و جنازه اش را مثله کردند.
نخستین گمانه درباره دلایل قتل های اخیر، جنون والدین بود که پس از سالم اعلام شدن از سوی روانشناس دادسرا ، این احتمال منتفی شد؛ هر چند برخی کارشناسان خواستار بررسی های بیشتر درباره اختلال روان پریشی ( سایکوز) قاتلان شدند. در عین حال، دلایل دیگری همچون رواج اختلال روانی در میان شهروندان تهران ( با استناد به برخی تحقیقات که حکایت از درصد قابل توجهی از اختلالات روانی بین تهرانی ها دارد) ، احکام سبک فرزندکشی از سوی پدر ، نداشتن مهارت گفتگو و رفع مساله در خانواده ها و موضوعاتی از این دست به عنوان زمینه های احتمالی قتل از سوی کارشناسان عنوان شد که همگی آنها نیز در جای خود قابل بررسی است و باید حتما برای رفع این مشکلات تدابیری اندیشیده شود.
اما افراطی گری ، از حیث ملی یا مذهبی، اهمیت ویژه ای دارد، چراکه فراگیری آن تبعات سنگین سیاسی و اجتماعی به بار می آورد و می تواند به شکل گیری چرخه بی پایان خشونت منتهی شود. خشونت هایی که بعضا زمینه ساز جنگ هایی شده اند.
درباره افراطی گری مذهبی در جامعه ایران، نشانه های قابل تامل دیده شده و می شود و بارها درباره اعمال خشونت به نام مذهب هشدارهای متعدد داده شده است. اما درباره افراطی گری ملی، من به تحقیق ویژه ای برنخورده ام. با این حال نمی توان رواج این نوع از افراطی گری را نادیده گرفت. چرا که بطور طبیعی ، هر چقدر افراطی گری دینی گسترش پیدا کند، احتمال گسترش افراطی گری ملی نیز وجود خواهد داشت.
از بارزترین افراطیون ملی ، می توان به آدولف هیلتر اشاره کرد. او با برتربینی نژاد آریا علاوه بر اینکه هزاران هزار انسان را به ورطه مرگ فرستاد، نهایتا نیز ویرانه ای از آلمان را برجای گذاشت.
میراث افراطیون همواره ویرانی و نابودی است. داعش و طالبان نیز به عنوان داعیه داران اسلام ناب با نگاه سلفی و تهجر آمیز خود چیزی جز نابودی و ویرانی بر جای نگذاشتند.
هر دو جریان خود را برتر و دیگران را ناپاک و ناشایست می دانند، مانند پدر بابک خرمدین که دو تن از فرزندان خود ( بابک و آرزو) و دامادش را به دلیل ناپاک بودن آنها به قتل رساند و به گفته خودش هیچ عذاب وجدانی نیز ندارد.
اما نکته ای که کمتر به آن توجه می شود این است که آرزو، بابک و حتی داماد خانواده ( که از بستگاه اکبر خرمدین بوده) تحت نظر پدر و مادر خود تربیت یافته اند. آنها به یک گاه از سیاره دیگری که نیامدند. آنها از همان بچگی ، راه رفتن و حرف زدن را نزد پدر و مادر آموختند و تحت نظر آنها تربیت شدند.
آن فرزندان محصول افکار و اندیشه های پدر و مادر خود هستند، بنابراین اگر هم بر فرض به فساد کشیده شده باشند، اولین و مهمترین مقصر ماجرا همین پدر و مادر هستند. اگر یکی از فرزندان به گمراهی و فساد کشیده شده بود ، می شد عناصر دیگری همچون جامعه را مقصر دانستف اما وقتی سه عضو یک خانواده از دید پدر و مادر فاسد هستند، این گزینه که مقصر تربیت این افراد باشد، قوی تر از بقیه عناصر است.
همانطور که در جامعه امروز ایران اگر گرایشات مذهبی جوانان کاهش پیدا کرده ، معضلات اجتماعی رو به فزونی است و پدیده هایی چون ازدواج سفید جای ازدواج را گرفته اند، مهمترین و اصلی ترین عاملان ماجرا حاکمان و رفتارهای آنان است.
بنابراین در جامعه ایران و در خانواده خرمدین ، تمسک به مذهب و ملی گرایی به بهانه پاک نبودن و گمراه بودن، بهانه ای بیش نیست. همه اینها ابزاری است برای فرار از بار مسئولیت. مسئولیتی که حکومت ها و خانواده ها در قبال جامعه و فرزندان خود دارند و چه بسا برای فرار از آن، به ترویج و نهادینه شدن افراطی گری روی می آورند. افراطی گری که وقتی شکل جنون آمیز به خود می گیرد، جز خون و خونریزی تبعات دیگری بر جای نمی گذارد.