«تئوری انتخاب» چیست ؟
اعصاب واسه آدم نمیذارن!
تو باعث شدی من مدارکم رو جا بذارم!
این همسرم بود که باعث بدبختی من شد.
توی این شرایط اقتصادی بد، اصلا نمی تونم به موفقیت فکر کنم!
و...
در تمام دیالوگ های بالا، چه شباهتی می بینید؟
بله! در تمام آن ها یک عامل بیرونی مقصر است. اما واقعاً در همه قضایا، به دنبال عامل بیرونی گشتن چه ضررهایی دارد؟ تئوری انتخاب چیست؟ ویلیام گلاسر کیست؟
این مطلب را بخوانید تا چند نکته عالی یاد بگیرید.
شما هم این مدلی هستید؟
در اکثر ما این پیش فرض ذهنی غالب وجود دارد:
«افرادی را که کار اشتباه انجام می دهند، شناسایی کن و سپس آن ها را تنبیه کن تا آن کاری را که فکر می کنی درست است انجام دهند! بعد به آن ها پاداش بده تا الگوی رفتاری جدید را حفظ و تثبیت کنند.»
شما هم این گونه فکر می کنید؟ اشکال ندارد. خود را سرزنش نکنید. چون اکثر ما همین مدلی هستیم.
اما ویلیام گلاسر، یک راه عالی برای شما پیدا کرده تا در مواقعی که مشکلی پیش می آید، بدون اینکه دیگران را مقصر بدانید، به یک آرامش ذهنی خوب دست پیدا کنید. چطور؟ با حل مسئله نه دنبال مقصر گشتن.
تئوری انتخاب یعنی چه؟
تئوری انتخاب یک نظریه است که ویلیام گلاسر در کتاب تئوری انتخاب برای اولین بار مطرح کرد:
« هر چه مرکز کنترل درونی در انسان ها بیشتر تقویت و تثبیت شود، مشکلات و چالش هایشان در زندگی کمتر خواهد شد.»
سال های سال است که این نظریه مورد قبول اغلب روانشناسان قرار گرفته و از آن استفاده می شود.
ویلیام گلاسر، روانپزشکی بود که از چارچوب های متعارف روانپزشکی فاصله گرفته بود و اصرار داشت که راهکار بسیاری از مشکلات ما انسان ها، در اصلاح رفتارها و انتخاب هایمان نهفته است و نه استفاده از داروهای شیمیایی.
از نظر گلاسر، روانشناسی که رایج است روانشناسی کنترل بیرونی نام دارد. این نوع روانشناسی، به فرد می آموزد ریشه و راهکار مشکلاتش را در بیرون از خود جستجو کند.
روانشناسی کنترل بیرونی باعث می شود که رفتارهای تشویقی و تنبیهی و تلاش برای کنترل دیگران، شدت پیدا کند.
اما او نظری بر خلاف این روانشناسی داشت. آقای گلاسر، در نظریه اش به نام تئوری انتخاب (Choice Theory)، منشاء رفتارها، احساسات و انگیزه های انسا ن ها را انتخاب ها و رفتارهای هر فرد و تحلیل های درونی او در نظر گرفته است.
نیازها و احساسات پایه ما
ویلیام گلاسر معتقد بود که نیازها و احساسات بنیادین ما انسان ها، ریشه انتخاب های مهم زندگی ما را تشکیل می دهند.
او اعتقاد داشت هر رفتاری که از ما سر می زند، واکنشی در برابر یکی از این نیازهای ماست:
- نیاز به زنده ماندن و بقا
- نیاز به تفریح
- نیاز به عشق و تعلق خاطر
- نیاز به قدرت
- و نیاز به آزادی!
بنابراین همه رفتارهایمان را باید پاسخی به این نیازها بدانیم.
در یک نگاه کلی تر، تئوری انتخاب بر این دیدگاه استوار است که رفتارهای هر انسان، انتخاب های او برای ارضای نیازهایش است. این رفتارهای هدفمند بیش تر از انگیزه های درونی ریشه می گیرند تا عوامل و محرک های بیرونی.
این دیدگاه در بردارنده این مضمون است که «رفتار ما در هر زمان بهترین تلاش ما برای کنترل دنیای پیرامونمان و نیز خودمان به عنوان بخشی از این دنیا است، بنابراین ما باید همواره به گونه ای رفتار و انتخاب کنیم که به بهترین نحو نیازهایمان را برآورده کنیم.».
طبق این دیدگاه رفتار هر شخص در هر مقطع زمانی بهترین تلاش وی برای ارضای نیازهایش است. اگرچه شاید این تلاش در واقع مؤثر و مفید نباشد، ولی در عین حال بهترین تلاش او است و به همین دلیل روش های واقعیت درمانی سعی دارد مراجعان را یاری نماید تا از این جنبه که آیا رفتاری که اکنون انتخاب کرده اند نیازهایشان را برآورده می کند یا خیر و نیز این که آیا به خواسته هایشان رسیده اند یا نه رفتارهای خود را ارزیابی نمایند.
شاید با دانستن اصول اساسی نظریه او (علاوه بر نیازها)، درک بهتری از تئوری انتخاب، به دست آورید.
یک:
تنها کسی که ما می توانیم رفتارهایش را کنترل کنیم، خودمان هستیم... نه دیگران..
دو:
تنها چیزی که بین ما و دیگران رد و بدل می شود، اطلاعات است. این که با این اطلاعات چه کنیم، به انتخاب خودمان بستگی دارد.
سه:
تمام مشکلات روانشناختی بلندمدت، از جنس «مشکلات در رابطه» هستند.
چهار:
مشکل رابطه ای، همیشه جزئی از زندگی کنونی ما است. ما می توانیم از خیلی چیزها آزاد شویم. اما هرگز نمی توانیم بدون حداقل یک رابطه شخصی رضایت بخش، شادمانه زندگی کنیم.
پنج:
رویدادهای دردناک گذشته، در آن چه امروز هستیم نقش خیلی مهمی ایفا می کنند. اما مرور دوباره ی آن ها، کمک چندانی به نیاز امروز ما (بهبودِ رابطه فعلی مان) نمی کند.
شش:
ما برای تأمین نیازهای 5 گانه، باید یک یا چند تصویر را در دنیای کیفی خود بهبود دهیم. دنیای کیفی بخشی از دنیای ماست که از مهم ترین چیزهایی که می دانیم و می شناسیم تشکیل شده است.
هفت:
ما از لحظه تولد تا مرگ، مشغول «رفتار کردن» هستیم. رفتار کلی از چهار بخش جدایی ناپذیر تشکیل شده است:عمل، فکر، احساس و فیزیولوژی
هشت:
رفتارها همیشه باید در قالب فعل یا مصدر بیان شوند. به جای «من افسرده شده ام» بگوییم «من انتخاب کرده ام افسرده باشم»؛ یا «خودم را افسرده کرده ام.»
نهم:
رفتار همیشه انتخابی است. البته ما روی دو بخش فکر و عمل قدرت انتخاب داریم و فیزیولوژی و احساس، به عنوان تابعی از این انتخاب ما، تحت تأثیر قرار می گیرند.
تئوری انتخاب در عمل چه کاربردهایی دارد؟
واقعاً همه جا!
از خلاقیت، عشق، ازدواج، تعارض ها و اعتماد تا آموزش، درس و مدرسه و نیز محیط کار، از جمله موضوعاتی هستند که ویلیام گلاسر در آن ها به توصیف کاربردهای نظریه انتخاب پرداخته است.
اما مثلا یکی از مهم ترین کاربردهای این نظریه، برای تربیت و پرورش فرزندان است.آموختن نظریه انتخاب از آن جهت ارزشمند است که به وسیله آن میتوان به نوعی مهندسی رفتار دست یافت و بچه هایی تربیت کرد که موثرتر و بیشتر از یک نفر هستند.
مشکلات با فرزندان و سایر افراد از زمانی آغاز میشود که سعی میکنیم آنها را کنترل کنیم. انسان آزاد، کسی است که نه سعی دارد کسی را وادار به کاری کند که نمیخواهد و نه به کسی اجازه میدهد که او را وادار به چنین کاری سازد و مهمتر از همه خود را مجبور به رفتار و روشی نمیکند که از آن لذت نمیبرد.
ویلیام گلاسر معتقد است آنچه به فرزندان ما، برای موفقیت در درس و زندگی کمک میکند انضباط است، نه مجازات که متاسفانه در بسیاری از خانوادهها و مدارس هنوز مجازات، رفتار فرزندان ما را هدایت میکند.
انضباط یعنی اینکه به فرزندمان اجازه انتخاب دهیم، کمکش کنیم که آگاهانه انتخاب کند و تا پایان راه به انتخاب خود متعهد بماند و اما مجازات، پیامدهای رنجآوری است که والدین و مدرسه به نوجوان تحمیل میکنند و به او میگویند چه کار و رفتاری را انجام ندهد و نمیآموزد که چه کار یا رفتاری را انجام دهد.فرزند ما با آگاهی از عشق و علاقه ما به او، کاملا آرام خواهد شد و این مهم هرگز با انجام عادات مخرب انتقاد، سرزنش، تهدید، غر زدن، شکایت، تنبیه و باجدادن به دست نمیآید.