درخواست عاجزانه‌ی سیاوش خیرابی از خدا + عکس

13:05 - 1399/10/23
سیاوش خیرابی بازیگر محبوب سینما و تلویزیون با انتشار پستی در اینستگرام، به پایان سال 2020 واکنش نشان داد.
سیاوش خیرابی

خدا جون این نگاه ملتمسانه رو ببین.. به این نگاه رحم کن و یه کاری کن ۲۰۲۱مون مثل ۲۰۲۰ نشه.. سال نو‌ میلادی مبارک

بیوگرافی و زندگینامه

سیاوش خیرابی بازیگر سینما و تلویزیون در تاریخ 23 آذر 1363 در تهران به دنیا آمد و هم اکنون 33 سال سن دارد و اصالتا تبریزی است.

تحصیلات:سیاوش خیرابی دارای مدرک لیسانس کامپیوتر از دانشگاه آزاد تهران می باشد.

وی دو برادر به نام های آرش و اورنگ نیز دارد.

خیرابی با بازی در سریال ترانه مادری به کارگردانی حسین سهیلی زاده در سال 1387 به خوبی شناخته شد.

وی علاوه بر بازیگری رستوران داری هم میکند و رستورانی به نام کنجد نیز دارد.

ازدواج و همسرش

سیاوش خیرابی تاکنون ازدواج نکرده است و مجرد می باشد.

در برخی از سایت ها عکسهایی از او و همکاران یا طرفدارانش منتسب به همسر او منتشر شده است که واقعیت ندارد.

فعلا برای ازدواج برنامه ای ندارم

نمی خواهی ازدواج کنی؟

– نه از طرف خانواده فشاری برای این کار دارم و نه هنوز خودم برای ازدواج به جمع بندی نهایی رسیده ام فکر می کنم هنوز وقت هست. فعلا دغدغه ام این است که بازیگری را به جای باثباتی برسانم، بعد به ازدواج فکر خواهم کرد.

وقتی بچه بودی فکر می کردی در چه سنی ازدواج خواهی کرد؟

– زمانی که سن و سال کمتری داشتم می خواستم طوری ازدواج کنم که فاصله سنی ام با بچه ام خیلی کم باشد اما این اتفاق نیفتاد، راستش فعلا برای ازدواج برنامه ای ندارم. البته این مسائل چیزی نیست که انسان بخواهد برایش برنامه ریزی داشته باشد. شاید مثل شاهرخ استخری (که از همینجا ازدواج و پدر شدنش را تبریک می گویم) به صورت اتفاقی همه چیز برای ازدواج مهیا شد، یا مثل سام (سام درخشانی) من هم روزی به این شرایط برسم اما فعلا برنامه ای ندارم.

درخواست عاجزانه‌ی سیاوش خیرابی از خدا + عکس10

درخواست عاجزانه‌ی سیاوش خیرابی از خدا + عکس9

سیاوش خیرابی و خانواده اش

درخواست عاجزانه‌ی سیاوش خیرابی از خدا + عکس4

سیاوش خیرابی و بردرانش و پدرش

سیاوش دو برادر بنام های آرش برادر بزرگتر و اورنگ برادر کوچکتر دارد، هم پدر و هم برادرانش در کار عکاسی و رستوران داری مشغولند.

گفتگو با سیاوش خیرابی

آقا سیاوش، هر وقت که به کنجد می آیید، طرفداران تان هم اینجا جمع می شوند، چرا شما پرطرفدارید؟

– من که نمی توانم راجع به این قضیه نظر بدهم ولی خب لطف مردم همیشه شامل حال من بوده است.

چرا نام فست فودتان را «کنجد» گذاشتید؟

– من با برادرهایم خیلی فکر کردیم که اسمی تک سیلابی و خوب بگذاریم، چندتا اسم هم مورد نظر ما بود ولی خب جاهای دیگری به این نام بود. اورنگ داداشم اونموقع بچه دار شده بود، برادرم آرش هنوز بچه نداشت، تاکید داشتم اسمش را بگذاریم «برسام» (نام بچه اورنگ که سال گذشته روی جلد خانواده سبز هم چاپ شده بود)، دیدیم، نه، بعد می گویند اسم برادرزاده اش را گذاشت، برای همین بود که «کنجد» یکهو به ذهن من رسید و به برادرهایم گفتم و آنها هم قبول کردند.

درخواست عاجزانه‌ی سیاوش خیرابی از خدا + عکس9

چرا دست برادران تان را نمی گیرید، ببرید توی سینما؟

– خب برادرهایم عکاسی می کنند و شیفتی هم در کنجد کار می کنند، اگر یکی در کنجد باشد، آن یکی در عکاسی است و بالعکس…

کلا شما چقدر وقت می گذارید واسه کنجد؟

– من هر وقت تایم گیر بیاورم، می آیم کنجد، یعنی هر وقت بیکار باشم، پا می شوم می آیم کنجد.

تو کنجد چی میل می کنید؟

– من پیشنهاد اولم «کالزون برگر» است.

یعنی خودتان همیشه همین را میل می کنید.

– آره، من همیشه که می آیم «کالزرون برگر» می گیرم.

پولش را می دهید به دخل یا همیشه خودت پشت دخل هستی؟

– من به آرش و اورنگ همیشه می گویم که دوستان ما هم می آیند بزنید به حساب من، نمی زنند به حساب من، ما همیشه مهمانیم اینجا…

ماشاءالله بدن را روی فرم نگه داشته اید!

– سعی کردم، یه خورده چاق شدم ولی دارم یه خورده…

خدا را شکر رو فرم هستید. من چند وقت پیش یک گفتگویی از شما دیدم که گفتید من اسیر باندبازی شدم توی سینما، حالا باندزخم بود یا باند فرودگاه؟

– هم زخم و هم فرودگاه. یعنی یک جورهایی ما را زخمی کردند و یک جوری هم ما را توی فرودگاه زمینگیر کردند.

می شه یه خورده بیشتر توضیح بدهید برای ما، باند داستانش چیه؟

– والله نمی دانم که می شود اسمش را گذاشت «باند» یا نه؟ صحبت هایی بود که می گفتند ما بازیگرهای تلویزیون، نمی توانیم برویم سینما ولی حالا این چند وقت این اتفاق یه خورده از بین رفته و می بینیم بچه هایی که حالا توی سینما بوده اند می آیند توی تلویزیون، حالا امیدواریم این طرز فکر از میان برداشته شود.

شما که «نفوذی» را بازی کرده ای باید نفوذش را داشته باشی.

– متاسفانه ندارم نفوذش را…

شاید به خاطر آن دو سه بار پیشنهاد رد کردن شما باشد که آقای شریفی نیا دعوت تان کرد و شما ردش کردید؟

– نه، من رد نکردم، من نقش را دوست نداشتم. من رابطه ام اتفاقا با آقای شریفی نیا خوب است.

شما؟

– والله من اوایل اینجوری فکر می کردم. همیشه فکر می کردم که آقای شریفی نیا یک باند خیلی خوفناکی هست ولی خب چندتا ارتباط با هم داشتیم تا اینکه سفر ما پیش آمد و رفتیم برزیل برای جام جهانی، دیدم نه، واقعا چقدر انسان شریفی هستند، چقدر آدم خوبی هستند. به نظر من ایشان هر جا ببینند که یک نقشی به یک آدم می خورد، حتما آن آدم را معرفی می کند، ربطی ندارد به باند و این جور چیزها…

شاید یکی از موردهایی که می شود اسمش را گذاشت «حسرت»، حسرت شما این هست که توی جشنواره فجر باشید و بالاخره شما هم یک بار بیایید جزو کاندیداها و فیلم ها؛ امسال شما که برنامه ای ندارید؟

– نه، نه… متاسفانه.

بهترین زوج که توی سینما و تلویزیون ایران دیدی چه کسانی هستند؟

– یعنی زن و شوهر باشند؟

نه، زوج هنری.

– حمید جبلی و ایرج طهماسب!

درخواست عاجزانه‌ی سیاوش خیرابی از خدا + عکس1

خب، چرا زوج «سیاوش خیرابی و شاهرخ استخری» نتوانستند ادامه کار بدهند کارشان را؟ با اینکه خیلی گل کرده بودند؟

– خب، موضوع اینجاست که این کار را انجام دادیم. اگر به یادداشته باشید فیلم تلویزیونی «تلخون»، ورود من و شاهرخ با همدیگر، در دنیای بازیگری بود. قرار بود «ترانه مادری» را من و شاهرخ با همدیگر بازی کنیم که شاهرخ رفت سر یک سریال دیگر اما در «دلنوازان» این اتفاق افتاد ولی خب بعدش طرز فکرها عوض شد، بعد پیشنهاد هم نشد که با همدیگر کار کنیم.

پیشنهادهای من یکجوری بود، پیشنهادهای شاهرخ یک جور دیگه. هر کدام مان رفتیم سوی خودمان… اما احتمالا 50 درصد این مژده را بدهم که شاید توی 7، 8 ماه دیگه این اتفاق بیفتد. توی یک سریال خیلی فوق العاده.

توی سال 88 یک گفتگو از شما خوانده ام که خیلی عصبانی بودید و می گفتید خداحافظ بازیگری، یادتان می آید؟

– من!

بله؛ سال 88 دقیقا 5 سال پیش…

– یک تیتری بود که من اصلا راجع بهش صحبت نکرده بودم.

چرا، خیلی هم متن بلندی بود…

– جدی…

آره، توی سایت کافه سینما صحبت کرده بودید.

– خداحافظ سینما…

خداحافظ بازیگری، یعنی من آرامش ندارم، اوضاع واسم سخت شده، فکر کنم آن موقعی بود که سریال شما روی آنتن بود، احتمالا هجوم طرفدارها…

– شاید بچه بودم این حرف ها را زدم!

پس فعلا قصدی نداری که بازیگری را کنار بگذاری؟

– من تمام زندگی ام بازیگری هست، یعنی ممکن است من یه موقع کمک کار شوم، ممکن است نروم سر کار یا ممکنه انتخاب هایم عوض شود اما دوست دارم در این دنیای بازیگری باشم. الان یک چند وقت بعد از سریال «آوای باران» یه ذره طرز فکر من عوض شده نسبت به بازیگری. تصمیم گرفتم شاید سالی یک کار، دو کار، آن هم کار خوب انجام دهم. اگر کار خوب باشد بازی کنم و در هر کاری، بازی نکنم، برای اینکه به طرفدارهایم احترام بگذارم و البته به کارم… دوست ندارم به هر قیمتی هر فیلمی را بازی کنم که طرفدارها را جذب نکند.

استطاعت مالی دارید اینجا… فست فودتان را می گویم.

– خب خدا را شکر که این اتفاق برای من افتاده، یعنی من حالا از موقعی که اینجا را باز کردم یک جورهایی با دل قرص می روم قرارداد می بندم، یعنی فکر این را نمی کنم که شش ماه نروم سر کار از لحاظ مالی چه پیش می آید. خدا را شکر این اتفاق افتاد و من خیلی خوشحالم از این بابت… من همیشه به دوست های خودم هم می گویم حالا چه آنهایی که از من جوان ترند و تازه آمده اند و چه آنهایی که دوست هایم هستند و سن شان از من بالاتر است، یک کار، کنار بازیگری راه بیندازند، تجربه ثابت کرده که هنرمندهای بزرگ ما هم، یک موقع هایی به یک چیزهایی محتاج می شوند که دیدنش عذاب آور است… خیلی ها می گویند کار بدی است ولی، من کار بدی نمی بینم.

شهرت را دوست دارم

شهرت هنوز هم برایت جذابیت دارد یا با تمام سختی هایش به آن عادت کرده ای؟

– هیچ وقت نتوانسته ام این را هضم کنم که انسان از اینکه آدم های دیگر دوستش داشته باشند، اذیت شود. ببین؛ کسی که بازیگر می شود، باید این موضوع را قبول کندکه شهرت جزوی از زنتدگی اش خواهد شد. یکسری از دوستان می گویند وقتی در رستوران همه نگاه مان می کنندنمی توانیم راحت غذا بخوریم اما باور کن اگر مردم در رستوران من را نگاه نکنند اذیت می شوم و با خودم می گویم یعنی دیگر مردم مرا دوست ندارند؟ همه ما مدیون نگاه مردم هستیم و به همین دلیل به شخصه هیچ وقت از شهرت اذیت نشده ام. بدون هیچ شعاری باید بگویم من از با مردم بودن لذت می برم و تعامل با مردم را دوست دارم.

پس مثل برخی از بازیگرها که می گویند ما برای شهرت بازیگر نشدیم، نیستی …

– با تمام احترامی که برای همکارانم قائلم اما فکر می کنم این حرف، اشتباه است.کسی که وارد بازیگری می شود می داند که یکی از تبعات این حرفه شهرت است، یعنی چی که ما برای شهرت نیامدیم؟ از طرف دیگر همه آدم ها، شهرت ودیده شدن را دوست دارند. یک بار یکی از بچه ها گفت بیا شیشه های ماشینت را دودی کن که راحت در خیابان رفت و آمد داشته باشی! من در جواب گفتم اگر این کار را انجام دهم چطور تشخیص بدهم چه کسی دوستم ندارد؟

درخواست عاجزانه‌ی سیاوش خیرابی از خدا + عکس12

یعنی؛ وابستگی مالی به بازیگری را جدا کردید؟

– نمی شود بگویم که جدا کرده ام، شاید سر یک کاری از لحاظ مالی به توافق نرسم و ممکن است، چندتا کار را انجام ندهم ولی یک کار خوب به من بخورد یا یک کار سینمایی خوب به من پیشنهاد شود که با مبلغ پایین تری می روم کار می کنم، برای اینکه به پولش احتیاج ندارم…

فکر می کنید کدام بازیگر، بیشترین پول را درمی آورد؟ توی بیزینس… بازیگرهای زیادی داریم که بیزینس می کنند.

– بله… خب خیلی ها پشت صحنه خوب پول درمی آورند که ما نمی فهمیم. ولی آن چیزی که من دیدم «رضا گلزار» به نظرم بهترین بیزینس را کرد توی آن تایمی که خوب کار می کرد.

یعنی چه کار می کرد ایشان؟

– کارهای خوب و درست اقتصادی، آن موقع هیچ کس به فکر «مرس کلاب» نبود اما رضا گلزار این کار را کرد، پول خوب هم درآورد. خود من مشتری اش بودم آن موقع ها، حالا بازیگر هم نبودم می رفتم؛ به نظر من رضا گلزار هم از سینما خوب پول درآورد و هم از بیزینسش.

درخواست عاجزانه‌ی سیاوش خیرابی از خدا + عکس10

فیلم های سینمایی سیاوش خیرابی

1388 – نفوذی 1388: لج و لجبازی ۱۳۸۶: حس پنهان ۱۳۹۱: یکی برای همه

۱۳۹۰: خیابان یک طرفه ۱۳۹۱: لوک خوش شانس ۱۳۹۱: حال خوب من

۱۳۹۲: همه چی آرومه ۱۳۹۲: جلب سیار ۱۳۹۳: استخر

سریال های سیاوش خیرابی

ساعت صفر (سعید سلطانی) ۱۳۹۳: سر به راه (سعید سلطانی) ۱۳۹۲: آوای باران (حسین سهیلی زاده)

۱۳۹۰: سه پنج دو (حسین سهیلی زاده) ۱۳۹۰: مادر ۱۳۸۹: همچون سرو (بیژن بی‌رنگ) ۱۳۸۸: از یاد رفته (فریدون حسن‌پور) ۱۳۸۸: دلنوازان (حسین سهیلی زاده) ۱۳۸۷: ترانه مادری (حسین سهیلی زاده)

درخواست عاجزانه‌ی سیاوش خیرابی از خدا + عکس13

تله فیلم های سیاوش خیرابی

۱۳۸۸: باید رفت (حسین تبریزی) ۱۳۸۸: گنج خانه سفید (شاهد احمدلو) ۱۳۸۷: مرد مجهول (حمید رضا محسنی)

۱۳۸۶: تلخون (علیرضا امینی) ۱۳۸۸: پسرها سرباز به دنیا نمی‌آیند (شاهد احمدلو) ۱۳۸۹: فراموشی (عباس رزیجی)

۱۳۸۹: خانه به خانه (سعید عباسی) ۱۳۹۰: همسر مزاحم (محمد بصیری) ۱۳۹۰: پرواز (محمد حمزه‌ای)

۱۳۹۱: حباب (کریم سربخش) ۱۳۹۲: مرغ تخم طلا ۱۳۹۳: جواد و فرشته