همسر جذاب و جوان رضا رویگری / عکس

10:41 - 1400/01/18
رضا رویگری را در کنار همسر دومش تارا کریمی می بینید. رضا رویگری و همسرش با وجود اختلاف سنی 43 ساله در کنار یکدیگر خوشبخت هستند.
همسر-جذاب-جوان-رضا-رویگری--عکس-

رضا رویگری را در کنار همسر دومش تارا کریمی می بینید. رضا رویگری و همسرش با وجود اختلاف سنی 43 ساله در کنار یکدیگر خوشبخت هستند.

همسر جذاب و جوان رضا رویگری / عکس3

همسر جذاب و جوان رضا رویگری / عکس15

همسر جذاب و جوان رضا رویگری / عکس0

شما با آقای رویگری چقدر اختلاف سنی دارید؟

تارا: 43 سال.

این مساله باعث ترس شما نشد یا دست کم حرف اطرافیان. . .

تارا: به تنها چیزی که در این آشنایی به آن فکر نمی‌کردم ازدواج بود. نمی‌دانم شاید همه اینها قسمت باشد. راستش من هیچ وقت دوست نداشتم ازدواج کنم. زمان ازدواج با رضا تنها 23 سال داشتم. همیشه در ذهنم این بود که سن مناسب ازدواج برای من 30 یا 32 سال است.

رضا: اگر 32 سال داشتی که دیگر با تو ازدواج نمی‌کردم. (می‌خندد)

تارا: اتفاقا پدرم مخالف بود و حتی خواهر بزرگم بود که مدام به من می‌گفت که چه اتفاقی افتاده تو اصلا برنامه دیگری برای زندگی‌ات داشتی و نمی‌خواستی ازدواج کنی اما به هر حال این اتفاق افتاد.

رضا: البته الان خانواده‌اش خیلی مرا دوست دارند.

تارا: این را بگویم که در این زمینه حرف مردم برایم مهم نبود. شاید خیلی‌ها می‌گفتند و هنوز هم می‌گویند که رضا جای پدرت است؛ حتی به رغم آنکه می‌دانند ما زن و شوهر هستیم اما کنایه‌هایی به این شکل می‌زنند اما اصلا برایم مهم نبود چون یاد گرفته‌ام به حرف مردم اهمیتی ندهم؛ من نمی‌دانم چه بلایی سر مردم ما آمده است که از خوشحالی تو خوشحال نمی‌شوند و خود را در غم و اندوه تو شریک نمی‌دانند؛ به همه چیز بی‌تفاوت هستند و مراقب حرفی که به زبان می‌آورند نیستند. به نظرم انتخاب، یک امر سلیقه‌ای است و این در همه مسائل وجود دارد؛ حتی در ازدواج. همیشه سعی من بر این بوده آنچه را که در آن لحظه فکر می‌کنم درست است انجام بدهم و برایش تصمیم بگیرم. در مورد رضا هم حس کردم تنها کسی است که می‌تواند به خوبی مرا درک کند؛ چون من رابطه خیلی خوبی با پدرم داشتم. نمی‌گویم رضا مثل پدرم است اما خیلی با آرامش و صبوری با من رفتار می‌کند و این برای من دوست داشتنی است.

همسر جذاب و جوان رضا رویگری / عکس9

قضاوت‌های نادرست

شاید قضاوتی نادرست و پیشداوری ناعادلانه‌ای در مورد این ازدواج باشد مانند اینکه شما به خاطر پول یا شهرت رضا رویگری وارد زندگی او شده‌اید. . .

تارا: بگذارید چیز جالبی برای‌تان بگویم. زمانی که من با رضا ازدواج کردم تنها با یک حلقه ازدواج کردیم. رضا یک خانه داشت که آن را هم بابت اینکه پسرش به خاطر عدم توانایی در پرداخت مهریه همسرش به زندان نیفتد، فروخت. حتی خانه‌ای که در حال‌حاضر در آن ساکن هستیم اجاره‌ای است. همه فکر می‌کنند رضا یک مولتی میلیاردر است. بله اگر ثروتی را که همان عشق مردم است در نظر بگیریم از نظر من رضا یک مولتی‌میلیاردر است؛ هرچند این ثروت نفعی برای من ندارد و تنها برای خودش است. از نظر مادی خود رضا بهتر می‌داند که من در خانواده‌ای بزرگ شده‌ام که در آن نیاز مالی اصلا و هیچگاه جایی نداشت. پولدار به کسی می‌گویند که آخرین مدل ماشین زیر پایش باشد، خانه‌اش چندین هزار متر باشد و حساب مالی پر و پیمانی داشته باشد، اما رضا هیچکدام اینها را نداشت و ندارد. حتی بعضی‌ها فکر می‌کنند من برای بازیگر شدن زن رضا شده‌ام؛ در حالی که من علاقه‌ای به این کار ندارم. آنچه وجود داشت و هدیه خدا بود مهری بود که نسبت به رضا در قلب من ایجاد شد و با این احساس بود که در این شرایط توانستم کنار او بایستم چون اگر به آن درجه رضا را دوست نداشتم خیلی به راحتی به قول دوستانم خسته می‌شدم و می‌رفتم.

دوستانی داشته‌اید که فقط به خاطر آنکه همسرتان رضا رویگری بازیگر است وارد زندگی شما شده باشند؟

تارا: بله، متاسفانه خیلی زیاد هم بودند. دوستانی داشتم که تصور می‌کردند رضا حتما باید کاری برای‌شان انجام بدهد و آنها را وارد سینما کند. اما به محض اینکه دیدند رضا خودش بازیگر است و به او نقش می‌دهند و کارگردان نیست که بخواهد به کسی نقشی بدهد خیلی راحت پا پس کشیدند و رفتند. راستش طی بیماری رضا چیزهایی دیده‌ام که حیرت‌آور است؛ طوری که به این نتیجه رسیده‌ام انگار فقط یاد گرفته‌ایم به راحتی همه را قضاوت کنیم. حتی خودم را می‌گویم. خیلی ظاهری و با معیارهای خودمان همه چیز را می‌سنجیم و حکم می‌دهیم.

آقای رویگری اصلا چطور شد که این اتفاق برای شما افتاد؟

رضا: یک شب به‌ شدت دچار فشار عصبی شدم. البته قبلش نیز دچار بیماری قلبی شده بودم. کنسرتی داشتم که بعد از اجرای آن دیدم نفس‌نفس می‌زنم. خودم را به بیمارستان خاتم‌الانبیا رساندم. در آنجا فشارم را گرفتند و بعد از معاینه دیدند که ضربان قلبم 300 است. برای همین مرا در CCU بستری کردند. بعد در بیمارستان دی طی آزمایش متوجه شدند قلبم از دو جا می‌زند که یکی از آنها را سوزاندند. اما به خاطر ضربان بالا ماهیچه‌های قلبم ضعیف شده بودند؛ مثلا برای فردی که خیلی سالم است قلبش 65 درصد کار می‌کند اما برای من 25 درصد بود. پزشک معالجم گفت باید برایم باتری بگذارند اما گفتم اگر می‌خواهید این کار را بکنید خلاصم کنید چون دوست ندارم باتری بگذارم. به خاطر همین درمان با قرص را شروع کردم. قرص‌ها را خوردم و در آزمایش بعدی مشخص شد که قلبم 65 درصد کار می‌کند. آن شب وقتی خیلی عصبی شدم آنچنان فشار خونم بالا رفت که لخته را رد کرد به سمت مغز. رفته بودم دستشویی که بعدش با همسرم بروم بیرون. سرگیجه بدی به من دست داد و ناگهان همان‌جا بیهوش شدم.

همسر جذاب و جوان رضا رویگری / عکس9

از پسرتان خبر ندارید؟

رضا: چند وقت پیش شب تولد حضرت علی (ع) که مثلا روز پدر بود با یک اس‌ام‌اس روز پدر را به من تبریک گفت.

تارا: البته بعد از یک سال.

قهر هستند؟

رضا: چه بگویم. من که برای پدرم پسر بدی نبودم. تنها کاری که پدرم را اذیت می‌کرد این بود که می‌گفت مطرب بار آمده‌ام!! بعد که آهنگ «ایران ایران» را خواندم راضی شد و همیشه می‌گفت سرم را با افتخار بالا می‌گیرم. این اواخر وقتی که بیمارستان بود حتی سعی کردم تا آن حد که بلد هستم برایش غذا بپزم و ببرم. متاسفانه بچه‌های حالا قدر پدر و مادرهای خود را نمی‌دانند. من توقعی ندارم که کاری برایم بکند اما همین که گاهی حالم را بپرسد کافی است. یک نوه دارم که خیلی دوستش دارم. آمده بود کمک تارا و برایم غذا درست می‌کرد. 8 سالش است اما معرفتش از پسرم بیشتر است. البته نه اینکه پسرم بد باشد اما به هر حال. . . من جلوی پدرم پایم را دراز نمی‌کردم اما حالا از بچه‌های امروزی چیزهایی می‌بینید که آدم متعجب می‌شود. فرهنگ و احترام از بین رفته است.

روزانه چقدر با هم صحبت می‌کنید؟

رضا: باید بپرسید چقدر با هم صحبت نمی‌کنیم. خیلی حرف می‌زنیم تا جایی که گاهی بحث‌مان می‌شود.

تارا: این بحث‌ها بین همه هست. البته رضا طوری است که کمی مخالف نظرش صحبت کنم می‌گوید بحث شده است. کلا در شبانه‌روز مدام در حال صحبت هستیم؛ طوری که اگر رضا یک ساعت با دوستانش بیرون برود خیلی دلم برایش تنگ می‌شود.

رضا: هم دلتنگ می‌شود هم نگران.

تارا: مدام نگرانم. نکند اتفاقی برایش بیفتد چون هیچکس به اندازه من مراقب و نگران او نیست.

رضا: خدا را شکر که تارا هست. نمی‌دانم اگر نبود چه می‌شد. او خیلی هوای من را دارد؛ خیلی از او راضی هستم. (به شوخی) گاهی هم غذا می‌پزد!!

تارا: ‌البته رضا این جوری است که اگر یک روز به او غذای رژیمی بدهید فکر می‌کند غذا نخورده و آن گاهی که می‌گوید من غذا می‌پزم. مخصوص زمان‌هایی است که برنج و خورش و. . . داریم.

رضا: راستش من دستپخت خیلی خوبی دارم و اگر خوب بودم اصلا اجازه نمی‌دادم تارا آشپزی کند. البته الان هم با دستورات من دستپختش بهتر شده. تارا سن کمی دارد اما واقعا دستپخت خوبی دارد.

به نظر می‌رسد رابطه شما با هم مثل داستان بابالنگ دراز است، مردی که زنی را که دوست دارد بزرگ می‌کند. . .

تارا: اتفاقا برعکس است. رضا مانند بچه‌هاست و خیلی هم حرف گوش نکن. گاهی حس می‌کنم با یک بچه شش ساله روبه‌رو هستم. به خصوص از وقتی که دچار این بیماری شده. آن روزهای اول بیماری‌اش باید مراقبش می‌بودم تا بتواند بنشیند، کم‌کم توانست روی ویلچر بنشیند و بعد توانست از عصا استفاده کند و خدا را شکر الان روی پای خود می‌ایستد. این احساس را دارم که او مانند بچه‌ای است که توانسته‌ام راه رفتن را به او یاد بدهم.

رضا: ولی یک‌جورهایی هم خیالت راحت بود که دیگر گوشه خانه نشسته‌ام و پشت فرمان نمی‌نشینم (باخنده).

تارا: اتفاقا خیلی دلم تنگ شده که شما پشت فرمان بنشینید و من کنارتان باشم. الان من یک جورهایی هم زن و هم مرد خانه هستم. البته شاغل نیستم ولی کل مسوولیت‌های خانه با من است. هنوز تحصیلاتم تمام نشده اما به خاطر وضعیت بیماری رضا یک سال مرخصی گرفتم که از مهر ماه دوباره آن را شروع می‌کنم.

همسر جذاب و جوان رضا رویگری / عکس10

خانم کریمی شما در این مدت که آقای رویگری بیمار هستند چه حالی داشتید؟

تارا: راستش شایعات زیاد برایم مهم نیست چون بعضی‌ها اصلا انگار یک عقده درونی دارند. به این حرف‌ها توجهی نمی‌کنم. اصلا حس من این است که رضا چون روی دور است مدام درباره او صحبت می‌شود؛ حالا یکسری خوب صحبت می‌کنند و یکسری هم از روی بغض چیزهایی می‌گویند. اما باید بگویم چون چنین شرایطی- بیماری رضا- را هرگز تجربه نکرده بودم برای همین برایم سخت بود. واقعا نمی‌دانستم باید چه کار کنم حتی در پنج شش ماه اول کاملا سرگردان بودم. از طرفی من رضایی دیده بودم که سرحال و قبراق بود اما حالا در خانه است و کاری نمی‌تواند انجام بدهد. از سوی دیگر می‌خواستم بدانم باید چه کار کنم که زودتر خوب شود.

رضا: ما حدود هشت ماه بود ازدواج کرده بودیم که این اتفاق افتاد و یک باره همه چیز به هم ریخت. برای تارا واقعا سخت بود چون هنوز تازه‌عروس بود اما تازه‌عروسی که باید از یک مریض پرستاری و پذیرایی می‌کرد. مدتی پرستار آوردیم اما دیدیم که در کل کار او را بیشتر کرده است.

تارا: دوست نداشتم کسی در بیماری رضا به من کمک کند. دلم می‌خواست خودم کارهایش را انجام بدهم چون رضا انسانی بسیار احساسی است؛ مثلا اگر بگوید یک لیوان آب بده و من بگویم باشه ولی صبر کن، می‌فهمم در آن لحظه حالش بد می‌شود. چون دوست دارد به او توجه شود. من هم دوست دارم آن‌طور که رضا دوست دارد با او برخورد کنم اما گاهی در تنهایی احساس خستگی می‌کنم. همه اینها را گفتم اما باید این نکته مهم را اضافه کنم چون رضا را دوست دارم اصلا از این شرایط ناراحت نیستم. در این مدت نزدیک به دو سالی که از بیماری رضا گذشته تنها دلم می‌خواسته که او زودتر خوب شود و دوباره روزی را ببینم که او بهبودی کامل پیدا کرده، واقعا منتظر آن روز هستم.

رضا: تارا خیلی اذیت می‌شود. البته خوشبختانه الان که بهتر شده‌ام خیلی از کارهای شخصی‌ام را خودم می‌توانم انجام بدهم که کمتر باعث زحمت و آزار او بشوم.

شما دوستان زیادی داشتید، در این مدت چقدر از آنها واقعا همراه شما بوده‌اند؟

رضا: خیلی از دوستان من در این مدت ریزش کردند. نمی‌دانم چرا این‌طور شده؟ شاید اینکه نمی‌توانم به راحتی از پله‌ها بالا بروم و کسی باید زیر بغل مرا بگیرد یا به راحتی نمی‌توانم سوار ماشین شوم یا هزار دلیل دیگر. . . اما به هر حال خیلی‌ها بودند که دیگر نیستند.

همکاران همسن و سال خودتان بیشتر به شما سر زده‌اند یا جوان‌ترها؟

رضا: اتفاقا جوان‌ترها بیشتر سراغ مرا گرفتند. قدیمی‌ها اگرچه می‌گویند بامعرفت هستند اما انگار بعضی‌های‌شان آلزایمر دارند و یادشان می‌رود.

به نظر می‌آید که روحیه‌تان خوب است؟

رضا: روحیه‌ام خوب است اما واقعا از بیکاری خسته شده‌ام.

تارا: اجازه نمی‌دهم روحیه‌اش خراب شود. حتی وقتی از انجام کاری خسته می‌شود او را وادار به انجام آن کار می‌کنم تا فکر نکند به خاطر بیماری‌اش کاری از دستش برنمی‌آید. البته سعی می‌کنیم زیاد در خانه نمانیم؛ یا با ماشین در حال گشت و گذار هستیم یا با دوستان بیرون می‌رویم.

آقای رویگری اگر خدای ناکرده این اتفاق برای همسر شما می‌افتاد شما هم پای او می‌ایستادید؟

رضا: شک نکنید! امیدوارم هیچ وقت هم برایش پیش نیاید اما اگر مشکلی پیش بیاید تا آخرش با او هستم. تارا در این مدت خیلی زحمت مرا کشید. واقعا از او ممنونم.

تارا: خیلی از دوستان البته دورادور وقتی رضا این اتفاق برایش افتاد می‌گفتند ما شرط می‌بندیم که تو بعد از چند ماه دیگر می‌بری و راه خود را جدا می‌کنی.

رضا: گاهی برخی دوستان که زنگ می‌زنند هم از من می‌پرسند که همسرت هنوز با توست؟

تارا: یا دوستانه می‌پرسند تو هنوز واقعا می‌خواهی ادامه بدهی؟ من خیلی تعجب می‌کنم و تنها چیزی که از آنها می‌پرسم این است که اگر برای همسر خودتان هم پیش می‌آمد به این راحتی چنین چیزهایی را عنوان می‌کردید؟

این همه بی‌معرفتی باعث نشده بخواهید کمی دور شوید؟

رضا: به رغم آنکه عاشق ایران هستم اما تصمیم گرفته‌ام از ایران بروم. حتی می‌گویند اگر برای درمان اقدام کنم آنجا شرایط طوری است که سریع‌تر بهبود پیدا می‌کنم. اینجا برای بازیگری هر روز یک مساله وجود دارد. بعد از «مختارنامه» بیش از سه سال اجازه کار در تلویزیون نداشتم؛ هرچند هنوز هم دلیلش را نمی‌دانم. شایعات هم که سر جای خودش است و این نگاه‌های عجیب!