علاقهی داریوش فرضیایی به نوشتههای سهراب سپهری + عکس
داریوش فرضیایی، مجری محبوب کودک و نوجوان، با انتشار پستی در اینستگرام، به نوشتههای سهراب سپهری ابراز علاقه کرد.
و تنها و سر به زیر و سخت! من از مصاحبت آفتاب میآیم، کجاست سایه؟
و در کدام زمین بود که روی هیچ نشستیم و در حرارت یک سیب دست و رو شستیم؟
عبور باید کرد؛ و همنورد افقهای دور باید شد و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد. عبور باید کرد و گاه از سر یک شاخه، توت باید خورد. صدای باد میآید، عبور باید کرد. و من مسافرم، ای بادهای همواره!
گفت و گو با عمو پورنگ همیشه فعال و پر انرژی
داریوش فرضیایی یا همان عمو پورنگ سرشناس تلویزیون, همه ی وقت شاد و بشاش و فعال و پرانرژی هست. با وی صحبتی انجام داده ایم. میتوان گفت یکی از پرانرژیترین مجریهای تلویزیون هست عمویی که خودش بالا و پایین می پرد, شادمانی میکند, هیجان دارد و بچهها هم در برنامه هایش کودکانگی هایشان را به میدان می آورند.
سهم زیادی از این نشاط و شادی هم به موسیقی ها و آوازخوانی هایی هست که در برنامه های طفل اجرا میکند مانند “اردک تک تک” یا “لب خندون, در قندون” شعرهایی که با ریتم شاد و کودکانه خوانده شد و احتمالا شمار زیادی از طرفداران عمو پورنگ آن ها را حفظ میباشند.
عمو پورنگ با اسم اصلی داریوش فرضیایی سال هاست که برای بچه ها اجرا میکند و این روزها بعد از یک استراحت به همراهش تیمش به دنبال حاضر شدن برای شروعی مجدد میباشند.
وی یکی دو سال هست که با برنامه “محله گل و بلبل” در شبکه دو حاضر شده هست برنامه ای که به تعبیر خودش شکل نوین شده “محله برو بیا” هست. داریوش فرضیایی در صحبتی که در آستانه شروع مجدد به کار با او داشته ایم درمورد روحیات و خصوصیت های خود از کودکی تا حال حاضر و انتظاراتی
که از او بعنوان یک چهره شناخته شده میرود و این که اکنون خودش چقدر دوست دارد برای خودش زندگی کند و کوشش کند درگیر قضاوت های مردم نشود, سخن گفت.فرضیایی همچنین به دوران کودکی خود اشاره و بیان کرد که از کودکی علاقه مند به اجرای نمایش برای خواهرش بوده و هفته ای دو بار برایش فیلم هندی بازی می کرده هست. با ما در این صحبت همراه می شوید:
شما پس از اکران برنامه های مجریمحور, با “محله گل و بلبل” نزد بچه ها آمدید و اکنون هم مدتی هست که در تدارک ساخت مجدد هستید. برای شروعِ اخیر ایده خاصی دارید؟
-برای هر کاری باید تامل و تفکر داشت و برنامه اخیر اکثر از همه ی پژوهش نیاز دارد. ما هر سری یک دوره استراحت میکنیم و بعد با همفکری با سایر عوامل به نتیجه میرسیم و مجدد کار را شروع میکنیم. مهم این هست که وقتی کار خود را مجدد شروع میکنیم حال خوبی داشته باشیم و آمادگی کامل باشد.
از این برنامه که فرم آن با برنامه های قبلی شما متفاوت بود, خوشنود بودید؟
– من در کودکی “محله برو بیا” را دوست داشتم و به نظرم “محله گل و بلبل” پلی به آن برنامه زده هست که اکنون این محله آداپته شده و در ژانر امروزی ارایه میشود.
اقای فرضیایی شما سال هاست در حوزه طفل کار میکنید بعنوان یک کارشناس فکر میکنید به روز ماندن و این که بتوانید هم چنان بچه ها را پای اجرای خود نگه دارید به چه خصوصیت هایی نیازمند هست؟
– سوال شما از دو منظر هست؛ هم گروهی و هم فردی. تیمی که من با انها کار میکنم بنیادگذار برنامه عموپورنگ هست و ما این برنامه را با هم شروع کردیم و انها خصوصیات من, نقاط ضعف و قوت و سایر خصوصیت های من را میدانند و به طور کامل با روحیاتم آشنا میباشند. این بزرگ ترین امتیاز هست چراکه در این زندگی ما طبیعتا بهتر یکدیگر را می شناسیم اگرچه کار جمعی سخت ترین نوع مشارکت در کشور ما و دشوار تر از کار فردی هست.
از سوی دیگر نه تنها استایل کاری من کودکانه هست بلکه فکر و ایده و طرز تفکرم هم مرتبط با کودکان هست. در رادیو هم که بودم همین اوضاع وجود داشت و دیگران میدانند که من همه ی وقت سرزنده و طفلدوست بوده ام بنابراین قالب شخصیتی مرا هم در برنامه ها بر همین زمینه طراحی میکنند.
آن ها میدانند که چگونه قالبی باید برای پورنگ پایه ریزی کرد که هم کهنه نشود و هم خوشگل بماند. یکی از اتفاقاتی هم که در این سال ها همه ی وقت برای من رخ داده هست آزاد بودنم با کودکان در استیج بوده هست.
من خیلی آسان با بچه ها, پشت صحنه و همه ی رویدادها رئال, زندگی میکنم و این برای بیننده طفل خیلی زیبا هست. استیج ما پر از خصوصیت های کودکانه بوده هست, همان طور که طفل قهر و آشتی میکند, اشتباهاتش را به راحتی می پذیرد و… همۀ تیم برنامه هم این خصوصیت ها را به راحتی دارند و این رویدادها را تجربه کرده ایم مثلاً دچار اشتباه شده ایم اما همان سر صحنه تلاش کرده ایم درستش کنیم.
بعنوان یک مجری فکر میکنم عمده زیر بار چارچوب های معمول نمیروید.
– صادقانه بگویم من نمیتوانم در چارچوب برنامه های طفل در یک قالب غیرقابل انعطاف باشم ولی اگر هم در برنامه طفل آزاد بوده ام باز هم براساس استانداردها کار کرده ام. به طور مثال لودگی نداشته ام بلکه شادی, پویایی و هیجان را وارد کارم کرده ام تا بچه ها بتوانند با من همذات پنداری داشته باشند.
گرچه دیدنی هست که فرمول ساختاری برنامه مرا میتوانید در برنامه های بزرگسال هم مشاهده نمایید و اتفاقا من شاد میشوم که مانند برنامه من برای بزرگسالان هم رخداد بیفتد. درواقع شوی طفل میتواند دستاویزی برای بزرگترها باشد؛ بزرگترهایی که به نوعی همان کار طفل را انجام میدهند, گرد هم مینشینند و یک نفر مانند عمو پورنگ میآید و یک نفر دیگر مانند امیرمحمد وارد میشود و شیطنت میکند.
یعنی فکر میکنید برنامه ای مانند “خندوانه” از برنامه های عمو پورنگ الگو گرفته باشد؟
– نه این که خدایی نکرده بگویم این برنامه از من و برنامه ما گرفته شده هست نه منظورم فقط این هست که از همین فرمول بهره گیری شده هست و خوشحالم که بهره گیری میشود. در همان برنامه هم کاری که برای کودکان انجام میشود رخ میدهد و این خیلی مفید هست و این هیجان و شادی هم برای کودکان نیاز هست و هم بزرگسالان.
شما میتوانید پیرزن ها و پیرمردها را در آن برنامه مشاهده نمایید که میخندند و شاد میباشند همان طور که در این جا کودکان لذت میبرند. این طفل درون و نیازهای آن را همه ی ما داریم اما به علت تغییرات فیزیکی ناشی از بزرگ شدن خجالت میکشیم آن را بروز دهیم, اما چه اشکالی دارد که شادی کنیم و یا دست بزنیم؟
فکر میکنید چقدر این دوری از شادی به فرهنگ ما باز میگردد به طور مثال در دهه ۶۰ احتمالاً پدر و مادرها همۀ وقت} به فرزندانشان سکوت و آرام بودن را پافشاری میکردند.
– آن زمان حق گزینه با من و شما نبود و تلویزیون با همان دو شبکه اش برای ما برنامه اکران میکرد. امروز اینترنت و شبکه های مجازی هست که به طفل حق انتخاب, شادی و… میدهد. این شبکه ها میباشند که به راحتی میتوانند نوع زندگی بچه ها را تعیین کنند و پدر و مادر ها اکنون مستاصل میباشند.
امکانات و توقعات ما مانند بچه های امروزی نبود که در سن ۲ یا ۳ سالگی تبلت داشته باشند. همۀ آمال و آرزوهای ما این بود که بتوانیم یک دوچرخه داشته باشیم و نهایتش هم می توانستیم به همان دوچرخه برسیم. اکنون اما قشر محروم و ضعیف هم کوشش میکند به گونه ای آن تبلت را برای کودکش تهیه کند.
امروز باید واقعیت دنیای اخیر را بپذیریم و کوشش کنیم فرهنگسازی داشته باشیم. ما نمیتوانیم منکر نکات منفی شویم اما باید از نقاط قوت دنیای مجازی و گنجایش های آن بهره گیری کنیم.
شما یکی از مجریان حوزه طفل هستید که شهرت دارید به این که طفل درونتان همه ی وقت زنده هست. به نظر خودتان کودکی شما با کودکی هم سن و سالانتان تفاوتی هم داشته هست؟
– من کودکی خیلی خوبی داشتم و اتفاقا همۀ میگویند آن زمان تفاوت زیادی با هم سن و سالان خود داشتم. خود من نمی توانستم آن زمان شناخت و توصیفی از خودم داشته باشم ولی حال که برای من تعریف میکنند میگویند خیلی خاص بوده ام. انشا, نوشته ها, لباس پوشیدن هایم و… خاص بوده هست.
خانواده شما ممکن بود سخت گیری هم داشته باشند؟
– خیر اتفاقا من خیلی آسان بزرگ شدم. آسان نه به معنای این که هر امکاناتی که بخواهم در اختیارم بگذارند بلکه آسان به این معنا که در آرامش فکری بزرگ شدم. خانواده من سطح سواد پایینی داشتند اما فرهنگشان بالا بود و خیلی ساده و شیرین و دلچسب بزرگ شدم.
رویای شما در کودکی چه بود؟
– شما فیلم “ساز دهنی” امیر نادری را به دلیل دارید؟
فکر نمیکنم کسی این فیلم را به یاد نیاورد.
– من همان زمان خیلی تحت تاثیر این فیلم و مخصوصا شخصیت امیرو قرار میگرفتم. به نوعی دردِ داشتن یک ساز دهنی را احساس میکردم. با این همه ی من آن زمان فراتر از آن بچه دوست داشتم یک فیلمساز, مجری و… باشم و اتفاقا می توانستم بفهمم که امیرو برای به دست آوردن ساز دهنی چه خفتی را کشید و چه کارهایی کرد.
آن زمان چند سال داشتید؟
– پنجم دبستان یا اول راهنمایی بودم.
و فکر میکردید مانند امیرو باید سخت تلاش کنید؟
– بله اما نمیخواستم برای هدفم به هر چیزی تن دهم و میدانستم که نباید دست از تلاش بردارم. خاطرم هست در مدرسه نمایش های زیادی در مدرسه بازی میکردیم و دیدنی هست که من همه ی وقت قصه نمایش هایی راکه بازی میکردم خودم مینوشتم.
نمایش هایتان چه حال و هوایی داشت؟
– خیلی دیدنی هست که موضوعات نمایش هایم همۀ وقت} درام بود و علت این رخداد امروز برای خودم سوال هست.
به فضایی که آن سال ها در آن زندگی میکردید مربوط میشود؟
– فکر میکنم به کتاب هایی که برادرانم مطالعه میکردند مربوط می شد چون من هر از گاهی به کتاب هایشان سرک می کشیدم. رمان های زیادی می خواندند. خاطرم هست که اول راهنمایی یا پنجم دبستان بودم که خانه یکی از برادرانم کتابی از انوره دو بالزاک خواندم. فضای کتاب درمورد سختی هایی بود که یک دختر در زندگی اش تجربه کرد و دل من می سوخت که چرا او باید چنین سرنوشت غم انگیزی داشته باشد.
حسرت های شما در آن زمان و در نوجوانی تان چه بود؟
– صادقانه بگویم همه ی وقت دوست داشتم سرشناس شوم و مردم مرا بشناسند و برای شهرت تمرین هم میکردم. من هر روز برای خواهرم نمایش بازی میکردم. او چهار سال از من کوچکتر بود و یکبار تلویزیون فیلم “قانون” را با بازی آمیتاب باچان نمایش داد که من این فیلم را خیلی دوست داشتم و همان را بازی میکردم.
آمیتاب باچان در انتهای این فیلم می مرد و خواهرم از من میخواست که من در اتمام نمیرم من هم به او میگفتم که اگر میخواهد نمیرم باید غذایی هایش را به من بدهد و به همین ترتیب سناریو را تغییر می دادم.
باج میگرفتید؟
– باج نبود فقط یک معامله کودکانه بود و دوست داشتم همانقدر که من زحمت میکشم او هم مثلاً از پفکش سهمی به من بدهد.
شما بیرون از خانه هم با هم سن و سالان خود بازی میکردید؟
– من خیلی اهل بازی های بیرون از خانه نبودم. خیلی کم به کوچه می رفتم و چون یک حیاط بزرگ داشتیم مادرم اکثر میگفت همان جا در حیاط بازی کنیم و ما هم هر بازی که فکرش را بکنید در همان حیاط کوچک انجام می دادیم. از همه ی مهمتر همان نمایش ها بود که فکر میکنم نوعی تمرین برای شومن بودن من شد.
تئاترهای تک نفره ای بود که هیچ کس فکر نمیکرد بتواند به این صحنه تلویزیونی منجر شود. ما هر شب فیلم اجرا میکردیم و قبلش خواهرم از من می پرسید امشب چه فیلمی داریم من هم به او میگفتم باید فکر کنم و خیالی نمایش هایی را درمی آوردم؛ نمایش هایی که از کارتون های پلنگ صورتی و فیلمهای آن زمان گرفته شده بود و حدودا هفته ای دو بار برای خواهرم فیلم هندی بازی میکردم.
یادم میآید وقتی با خواهرم دعوا میکردیم به او میگفتم تا یک هفته بازی فیلم تعطیل هست و او گریه میکرد که دعوایمان ربطی به سینما نداشته باشد.
چگونه از بازیگری به اجرا رسیدید؟
– به نظر خود من در این نمایش ها, اجرا غالب بود تا بازیگری. درنهایت فکر میکنم همه ی آن چه که امروز برای من رخداد افتاده هست به نوعی در ضمیر ناخودآگاهم بوده و تجربه اش کرده ام. عموپورنگ قبلا آن چه راکه هم اکنون هست تمرین کرده و شرایط برایش فراهم شده تا خودش را متبلور کند.
چگونه همه ی وقت این طفل درون را زنده نگه می دارید؟
– من هیچ ابایی ندارم از این که کاری کنم که احتمالاً در نظر بعضی رسم نباشد به طورِ مثال هر از گاهی در پارک دوچرخه سواری میکنم و ممکن هست اتفاقا عده ای تعجب کنند که چرا عمو پورنگ در این مکان دوچرخه سواری میکند.
شما به قضاوت ها اهمیتی نمیدهید؟
– برایم مهم نیست چون دارم کارم را انجام میدهم و نمیتوانم دایم جوابگوی قضاوت های نابجای انسانها باشم. من تا حدی گرچهِ پذیرفته ام که زندگی شخصی ندارم مثلاً من اگر یک روز در شبکه های مجازی مقاله نگذارم شمار زیادی از دوستانم به من پیام میدهند که طرفدارانت دایم سوال دارند که عمو چی شدی؟ چه اتفاقی افتاده هست؟ به هر حال مخاطبانم دل در گرو من دارند و دلنازک میباشند.
من هم همینطور هستم و آن ها را دوست دارم و با این حال این نوع زندگی سختیهای زیادی دارد. اکنون کوشش میکنم بعضی تابوها را برای خودم بشکنم و همان طور که گفتم دوچرخه را بردارم و جاییکه دوست دارم دوچرخه سواری کنم.
ممکن هست این میان مورد بی مهری هم قرار بگیرم به طور مثال خیلی ها در همان زمانِ دوچرخه سواری از من میخواهند که تصویر بگیرم و اگر من بگویم نه, غمگین میشوند. هرچقدر هم ازشان بخواهم که زمانی را برای خودم باشم باز هم ممکن هست کسی دلخور شود گرچه کوشش میکنم با شوخ طبعی و شیطنت بگویم که کسی غمگین نشود و یا به کودکی برنخورد.