کمی انرژی مثبت به همدیگه بدیم این روزا امواج منفی زیادی اطرافمون رو گرفته
نگذاریم سختیها و گرفتاری ها امید و تلاش رو از مون بگیره
برای همین ازتون درخواست میکنم زیر این پست هر جمله ای که فکر میکنید امیدبخش و انرژی زاست بنویسید دوستتون دارم
داریوش فرضیایی
مجری محبوب کودکان و نوجوانان تاکید کرد با امکانات فعلی کار بیشتری نمیتواند انجام دهد. ۱۲ یا ۱۳ ساله بودیم که بساط اجراهای کودکانهاش را پشت قاب کوچک تلویزیون، پهن کرد و حال و هوای خسته و نه چندان روبه راه رسانهایمان را جلا بخشید. آن روزها، خودمان و درس و مشقمان را به وقت عموپورنگ! تنظیم میکردیم و حتی گاه، قید کلاس و امتحان را میزدیم تا از قافله شادمانههای شیرین و شورانگیزی که یک روز در میان، چند دقیقهای نصیبمان میشد، جا نمانیم. ۹ سال گذشت و جا نماندیم تا قصه بیغصه ما و عموی دلخواه دلچسبمان هیچ وقت به سر نرسد و به قول خودش،
بشویم بچههای نسل عموپورنگ!
بچههایی که هنوز هم خیلی بیشتر از گاهی، بچگی میکنند و با یک مشت تنقلات تر و تازه، پای برنامه اش مینشینند و شعرهایش را بی کم و کاست، همخوانی میکنند، برایش عروسک میفرستند و خلاصه در خوشی خاطرات خوبشان غرق میشوند. فارغ از رفاقتها و صمیمیتهای معمول گپ و گفتهای این سالها، روبرویش نشستیم و شاید متفاوت تر از همیشه او را که برای خیلیها جذابتر و محبوبتر از شخصیتهای مانای کارتونها و انیمیشنهای پر زرق و برق وطنی و آنور آبی است به پرسش کشاندیم. ترش و شیرین حرفهای صریح و صادقانه داریوش فرضیایی را در سالهای پر هیاهو و پایانی دهه چهارم زندگیاش هم چنان تکرار میکند، نوش جان ۷ تا ۷۰ سالههای دیروز و امروز و فردا…!
میگویند هر کسی چند روزه نوبت اوست. این چند روز تا امروز برای عموپورنگ، ۹ سال شده است، نوبتتان به سر نرسیده؟
من عاشق کارم هستم و همین طور دارم جلو میآیم. میدانم هر چیز را پایانی است، اما تاکنون به انقضا فکر نکردهام. اصلا هم از این که چند سال سپری شده و هم چنان در ژانر کودک ماندهام، ناراحت نیستم. همین که وقتی پشت سرم را نگاه میکنم، بچهها را با آن اشتیاق میبینم برایم لذت بخش و خوشحال کننده است.
شاید هنوز جای کار داشته باشید، اما به نظر نمیرسد هم چنان حرف اول را بزنید.
الان هم با همان انرژی، شادابی و علاقه کارم را انجام میدهم و اول و دوم بودن اصلا برایم اهمیتی ندارد. مهم، عشق به کار و بودن با بچههاست. من تلاش کردن را دوست دارم و میدانم هر کس تلاش کند، نمره میگیرد، اما هیچ وقت به خودم بیست ندادهام و نخواهم داد. تولید و ارائه برنامه در این محیط، سخت و دشوار است. تهیهکننده برنامه به دلیل در اختیار نداشتن فضاهای خاص که لازمه تغییرات گسترده است، دائم حرص و جوش میخورد. ما با کمترین امکانات کار میکنیم شما چه انتظاری از ما دارید؟
این که شد ماجرای قسم و دُم خروس! شواهد نشان میدهد مسئولان، همه جوره هوای شما را دارند!
مثلا؟
از دکور و استودیو و… که بگذریم، هنوز یادمان نرفته که تا مدتها بعد از رسمیت یافتن شبکه کودک، برای عزیمت به شبکه دو مقاومت کردید و سازمان هم کوتاه آمد! اسم این، توجه نیست؟
دلیل ماندنمان این بود که شبکه یک را دوست داشتیم و فکر میکردیم شاید بتوانیم جایی پیدا کنیم و کارمان را ادامه بدهیم. به هر حال هر چه باشد شبکه اول قدمت بیشتری دارد. البته شبکه دو هم جایگاه خودش را دارد، اما در نهایت وقتی فهمیدیم سیاست بر این است که تنها شبکه دو به نام کودک شناخته شود و ناگزیریم نقل مکان کنیم، آمدیم. در مورد مسئولان هم بله از برنامه ما حمایت میکنند حالا به کم و زیادش کاری ندارم.
به هر حال باید همه برنامههای کلیدی و مهم را مورد توجه قرار دهند، اما بحث اصلی من، امکانات است. ببینید در حال حاضر چه بودجه هایی برای سریال های تلویزیونی هزینه میشود. خب ما هم یک برنامه کودک پرمخاطبیم و درخواست بی جایی نیست که بخواهیم مورد حمایت قرار گیریم. آیندهساز مملکت همین بچهها هستند و باید خیلی جلوتر باشند لذا خوب است همین قدر که به فیلمها و سریالهای پرهزینه بها میدهیم برای برنامه کودک هم ارزش قائل باشیم و ببینیم چه باید بکنیم تا اینها هم غنی و متحول شوند.
هر چه باشد بعد از ۹ سال حضور مستمر و مداوم روی آنتن، انتظار مخاطب به شدت بالا رفته است. بنابراین ما هم به همین نسبت از دست اندرکاران رسانه ملی توقع داریم.
البته خودمان هم بیکار ننشستهایم و در حال رایزنی هستیم. حتی درباره کارتونها هم بحث داریم و معتقدیم باید کارتونهای خوب و مناسبی قبل و بعد از آیتمهای ما پخش شود تا موقعیت برنامه را تثبیت کند.
شما از این کاستیها بیخبرید و به عنوان یک خبرنگار، راحت بیرون گود نشستهاید و سوالاتتان را جسورانه میپرسید و خوشحالید که مرا نقد میکنید ولی من که وسط گود هستم دارم تلاش میکنم اما یک دست، صدا ندارد و همه باید کمک کنند.
اما افراد موفقتر از شما هم الان با همین شرایط، وسط گود هستند.
این نظر شماست اما خدا کند همه موفق باشند.
پاسخ کنایی جالبی است. شما میخواهید به هر قیمتی شده خودتان را حاکم کنید و بگویید موفقتر از بقیه هستید؟
نه، خدا نکند. اتفاقا من آدم انتقادپذیری هستم و نمیخواهم بیانصافی کنم. حیف است حرف مرا به پورنگ، تعمیم دهید. اینها مشکل همه برنامههای گروه کودک است. الان همه تلاش میکنند برنامه بسازند و فقط من نیستم، اما فراموش نکنید پا گذاشتن به عرصه برنامهسازی کودک در آن زمان که روی کار آمدیم جسارت خاصی میطلبید که هنوز هم در ما وجود دارد. با افتخار میگویم ما خطشکن بسیاری از فضاهایی بودیم که الان متداول شده است.
مجری برنامه کودک، شعر نمیخواند، اما من خواندم. نوع پوشش، لباس، دکوراسیون برنامه ما در ژانر خودش، نو و اولین بود. من کسی نیستم، اما به عنوان فردی که برای بچهها تلاش میکند میخواهم بگویم باید برنامه ریزی بلندمدتی برای تداوم بی تکرار پورنگها و همان برنامههایی که شما میگویید موفقند، داشته باشیم تا به یکنواختی نرسند.
ما در درازمدت به تغییر نیازمندیم، اما افسوس که تنها به فکر و ایده آن چند نفری که در پشت صحنهها مشغولند بسنده کردهایم و از اتاق فکر و امکانات غافلیم. ابتدا باید شرایط و لوازم را فراهم کنیم و بعد، برنامه قوی بخواهیم. وقتی در بودجه، محدودیت قائل میشویم نباید توقع بیش از این داشته باشیم. من لبریز از توان و انرژیام، اما بودجه و فضایی که در اختیارم میگذارند همین قدر است و نمیتوانم بیشتر کار کنم.
نمیدانم شاید سازمان هم واقعا محدودیت مالی دارد. الان برای عوامل و بازیگران یک سریال بعد از اتمام پخش مجموعهشان جلسهای تشکیل میشود و مورد تقدیر و تشویق قرار میگیرند، اما در مورد برنامههای کودک، دریغ از یک نشست ساده! همه سرگرم و متوجه برنامههای دیگرند. من مسئولان سازمان را دوست دارم و میدانم که زحمت میکشند منتها دلم میخواهد این حمایتها و دیدارها بیشتر شود و حداقل به هر دو ماه یک بار برسد چون همین کارهاست که به ما انگیزه و قدرت عمل میدهد تا موفقتر عمل کنیم. برنامهریزان باید حمایت مالی، فکری، روحی و عاطفی داشته باشند، زیرا مجریان کودک، آدمهایی عاطفی هستند و با یک خسته نباشید خشک و خالی، واقعا خستگی از تنشان بیرون میرود و با یک ملاقات و دیدار، احساسِ بودن و وجود داشتن میکنند.
البته ای کاش تهیهکننده ما هم در این گفتوگو حضور داشت و این حرفها را او به شما میگفت. آقای آقاجانزاده، تهیهکننده بسیار سخت گیری است و چک و چانههای بسیاری برای بهبود اوضاع و تنوع برنامه زده است. به هر حال ما با همین هم داریم میسازیم و اگر حمایتها ضعیف نبود از آنجا که قابلیت و توانمان بیش از اینهاست خیلی کارها میکردیم.
این «خیلی کارها» را بگویید تا ما هم بدانیم.
ابتدا برای مدتی برنامه را متوقف میکنیم و پس از نشست و مشورت با کارشناسانی که فکر و نگاهمان را عوض کنند، برنامهای تولیدی و کاملا متفاوت و شاد تدارک میبینیم که شاید هفتهای یک بار روی آنتن رود.
خب چرا دست به کار نمیشوید؟ این هم اندیشیها را الان هم میتوانید داشته باشید.
الان تا وقفهای ایجاد شود و بخواهیم نفسی تازه کنیم، خود شما خبرنگاران و رسانهها اصرار میکنید که زودباش شروع کن و… به هر حال باید فرصتی برای استراحت، فکر و بازسازی وجود داشته باشد. در حال حاضر مجبوریم هم زمان با کار، فکر هم بکنیم لذا بازدهمان از این بهتر نمیشود. ولی شما قبلا هم این فرصت را به خودتان دادهاید و بارها با وعده تغییر، خداحافظی کردهاید، اما در حضور دوبارهتان، کمتر تفاوتی در کلیت و چارچوب برنامه دیده شده و تنها به تعویض دکور، تیتراژ و نام برنامه بسنده کردهاید.
بعید میدانم اصرار رسانهها و خبرنگاران شما را به فرصت سوزی وا دارد. شما حق دارید این سئوال را بپرسید، اما مخاطب، این تغییرات را دیده است. ضمن این که سبک، نگاه و احساس پورنگ هیچگاه تغییر نمیکند. من همینم حتی اگر الان بخواهم در یک فیلم سینمایی هم بازی کنم باز تغییر نمیکنم. از اینها که بگذریم در برنامه زنده نمیتوان به دنبال تغییرات این چنینی بود. در حال حاضر من هر کاری بکنم همین میشود که دیدهاید.
واقعا چیز نویی نبوده که اضافه نکرده باشم. نمایش، مسابقه، تیپ سازی و… را در طول این مدت داشتهایم و توان و فکر و امکانات و بضاعت ما فعلا همین قدر است. بنابراین در برنامه زنده انتظار آپولو هوا کردن از من نداشته باشید زیرا آن تغییر اساسی که مد نظر شماست تنها با ارائه یک برنامه تولیدی حاصل میشود.
چرا آپولوی تغییر را از ایستگاه برنامهای تولیدی هوا نمیکنید؟
چون نمیخواهم به هر برنامه تولیدی تن بدهم. اگر قرار است غیرزنده روی آنتن برویم باید ساختار، سناریو و چینش کار، قوی باشد. برنامه تولیدی به امکانات و فضا نیاز دارد. به عنوان نمونه، یکی از ایدههای اجرا نشده ما به یک استودیوی خیلی بزرگ نیاز داشت که بتوانیم طنابهای کِشی در آن ببندیم و تغییراتی در نحوه اجرا به وجود آوریم. بنابراین نمیتوان بیگدار به آب زد. در برنامه زنده، تکلیف ما روشن است و بیننده میداند همه اتفاقات و حتی اشتباهات، در لحظه به وقوع میپیوندد و در واقع آن چه که عیان است چه حاجت به بیان است، اما در برنامه تولیدی به دلیل وجود زمان کافی، جایی برای خطا کردن نمیماند و باید درصد اشتباهات را پایین آورد و برنامهای ارائه کرد که حداقل تا ۹۰ درصد، بی نقص و عیب باشد.
پس با این وضعیت که به دلیل کمبود منابع و ضعف حمایتها، امکان ارائه برنامه تولیدی، میسر نیست و برنامه زندهتان هم تا حدودی افت کرده است چه اصراری بر ماندن دارید؟
نمیتوانم بگویم ضعف نداریم اما افت را هم به همین راحتی نمیتوان گفت. اصرار بر ماندن نیز به دلیل ارتباط عاطفی است که با بچهها برقرار کردهایم. خیلی از بچهها شاید آن توجهی که به ما دارند را حتی درباره بخشهای کارتونی برنامه هم نداشته باشند. البته این توجه ویژه قطعا مسئولیتم را سنگینتر میکند و سبب میشود سعی کنم همان عمویی که بودهام، باقی بمانم. به هر حال وقتی بخواهی یک برنامه را ۹ سال حفظ کنی باید از دل و جان مایه بگذاری و ما این کار را کردیم و با افتخار در کنار سایر همکاران بی هیچ چشمداشتی بار دشواریها را به دوش کشیدیم.
قبول دارید همین که میگویید میخواهید همان عموی ۹ سال پیش باقی بمانید و سبک تان را تغییر ندهید هم خودش ضعف است؟ فکر نمیکنم.
یعنی نیاز رسانهای مخاطب ۹ سال پیش با کودکی که الان میخواهد با شما بزرگ شود، یکی است؟
سئوال خوبی است، اما من هم میخواهم از شما بپرسم آیا ۹ سال پیش، چیزهای بدی از من یاد گرفتید که حالا بخواهم از بچههای امروز، کتمانشان کنم؟
نه! اما هر دورهای اقتضای خاص خودش را دارد. شاید شعر و نمایشهای قاب شده در دیروز برنامه شما، نیاز امروزیها را چندان برآورده نکند.
گریز به گذشته اصلا بد نیست. به عنوان نمونه در دهه ۶۰، برنامههای خیلی خوبی ساخته میشد و همه ما با کارتونها و آثار قشنگ و دلچسب عروسکی آن روزگار، همذات پنداری میکردیم. الان هم باید بنشینیم و طرحی نو در اندازیم، زیرا در برنامه سازی، فرمول ثابت است و ساختار و شیوه، تغییر میکند و کم و زیاد میشود.
بنابراین نبایده قاعده را بر هم زد. بلکه باید روشها را امروزی کرد تا تحولی در برنامههای کودک ایجاد شود. ما به تغییر در روند اجرای برنامهها نیز نیاز داریم. شاید کودک امروز با عروسکهای قدیمی و حتی اجرای من دیگر ارتباط برقرار نکند.
پس باید تلاش کنیم تا تکنیکهای برنامهسازی و کارگردانی برنامهها را به روز کنیم و عروسکهایمان را به استانداردهای جهانی نزدیک نماییم. خوشبختانه در نیل به این هدف نیز نیروی خوش ذوق، کم نداریم منتها همان طور که قبلا هم اشاره کردم امکانات در حدی نیست که بخواهیم خلاقیتهایمان را بروز دهیم.
شاید بد نباشد قبل از آن که از این بحث، فاصله بگیریم از زبان شما بشنویم که آیا میتوان پخش زنده را دلیلی بر یکنواختی برنامههای کودک تلویزیون دانست؟
به هر حال پخش زنده همه برنامهها به دلیل یکنواختی و شبیه سازهایی که ایجاد میکند میتواند ضربه بزند. من خیلی دوست داشتم فضایی به وجود میآمد و برنامهای تولیدی و کاملا متفاوت ساخته میشد که هیچ چیزش شبیه برنامههایی که الان در حوزه کودک روی آنتن میرود نباشد تا ما هم در رقابت با آن، نوآوریهایمان را بیشتر کنیم.
از رقابت بافیتیلهایها میترسید؟
من از هیچ برنامهای واهمه ندارم. همه داریم تلاش میکنیم. به خدا، فضا دوستانه است.
این درست اما الان مدتهاست فیتیلهایها میاندار هستند و خوب هم از عهده کار برآمدهاند و اتفاقا بر همین اساس، خیلیها معتقدند اگر عموپورنگ دیر بجنبد…
خدا هر کس را که برای بچهها کار میکند، سالم نگه دارد و به اوج اعلا ببرد. من ادعایی ندارم و از هیچ خبرنگاری هم انتظار ندارم، تاییدم کند و مجیزگویم باشد.
سهم خواهی داریوش فرضیایی از این سالهای آنتن رسانه ملی؟
برای خودم، تکرار دیگر بار تمام بچگیهایم را میخواستم و خوشحالم که به سهمم رسیدم و هم چنان میتوانم آن نگاه کودکانه و شیطنتهایم را داشته باشم. شاید باور نکنید، اما محبوبیت و شهرت اصلا برایم ملاک نبوده و نیست و نمیخواهم سوپراستار باشم. من از همان ابتدا به دنبال پر کردن جای خالی شادی برای بچهها بودم.
در این سالها هم بیشتر سعی کردم شادی آفرین باشم و سرگرمشان کنم. اصلا هم ادعای معلمی و آموزش ندارم و همواره در برنامههایم از نصیحت کردن فراری بودهام.
عمو پورنگ، ۳۷ سالگیاش را کجا جا گذاشته که هنوز کودکی میکند؟
جا نگذاشتم. همراهم است، اما اجازه نمیدهم پُررنگ جلوه کند. کودکی را بر آن غلبه دادهام. یک کودک ۳۷ سالهام. (میخندد)
بچهها تا به حال دل عموپورنگ را خط خطی کردهاند؟
نه. بچهها هیچ وقت از این کارها نمیکنند. آنها فقط مطالباتی دارند که شاید نتوانم برایشان برآورده کنم. البته من هم نمیخواهم دل کوچک و پاک آنها را خط خطی کنم، متنها مثلا گاهی که برنامه تمام میشود ۹۰-۸۰ نفری که در استودیو حضور دارند تکتک میخواهند با من عکس یادگاری بگیرند و از آن جایی که برای رفتن به خانه باید به سرویس برسم شاید فقط بتوانم با ۱۰ نفر عکس بگیرم یا خیلی اوقات بچهها از داخل جمع، ابراز علاقه میکنند و من نمیتوانم به همه آنها جواب بدهم. بالاخره بچه هستند و ممکن است ناراحت شوند. با این حال الگوی همیشگی من همین بچهها هستند زیرا هیچ کاری را از روی غرض ورزی انجام نمیدهند.
اما بعضی بچهها میگویند شما چند نفری را به عنوان نماینده خودتان معرفی کردهاید و تنها با آنها در ارتباطید و حتی بچههایی را که برای دیدنتان از شهرستانهای دور جلوی جام جم می آیند، تحویل نمیگیرید!
به نکته خوبی اشاره کردید. تعداد بچههایی که من با آنها مواجه ام، میلیونی است، نه صد تا و دویست تا! حال شما بگویید من چگونه میتوانم به این همه بچه جواب بدهم؟ از سوی دیگر همواره در نوشتهها، گفتو گوها، برنامهها و دیدارهایم به مخاطبانم تاکید کردهام که همدیگر را دوست داشته باشید و به هم احترام بگذارید.
اگر کسی از جانب من به شما پیام دوستی میدهد به این معنا نیست که بخواهد خودش را نماینده من معرفی کند و نشان دهد که به عموپورنگ نزدیکتر است. به صراحت میگویم هیچ کسی نماینده من نیست و آنها هم که شما میگویید بچه نیستند زیرا بچههای ۹-۸ ساله کمتر اهل وبگردی و کامنت گذاشتن و خرده گیری و گلایه کردن در این سایت و آن وبلاگ هستند.
اینها نوجوانان و جوانانی هستند که از ۱۰ سالگی با من بزرگ شدهاند و حالا که به مرز ۲۰ سالگی رسیدهاند دیگر نباید انتظار داشته باشند که بگویم دختر یا پسر گلم بیا ببینمت! فرصت رودررویی و دیدار را باید به نسلهای جدید بدهند. من همواره از همه آنها خواستهام تجربههایی که از بودن با من به دست آوردهاید برای سایر بچههای کوچکتر از خودتان که تازه مخاطب برنامه شدهاند بگویید که مثلا عمو پورنگ روی این چیزها حساس است یا دوست دارد اینگونه باشید و… برخی هم این کار را از طریق وبلاگشان انجام دادهاند لذا این شائبه به وجود آمده که برای خودم نماینده تعیین کردهام.
درباره بخش دوم سئوالتان هم باید بگویم اگر چه به هیچ عنوان راضی نیستم زحمت بکشند و برای دیدار با من به جام جم بیایند، اما تاکنون هرکس آمده دست رد به سینهاش نزدهام. من کسی نیستم و هیچ دیدار خصوصی هم ندارم و از همین جا مصرانه خواهش میکنم دیدار شخصی نخواهید.
بعضی اوقات، بچهها میآیند و انتظار دارند ۲ ساعت برایشان وقت بگذارم که اصلا امکانپذیر نیست. بیشتر مواقع بعد از اتمام برنامه، جای دیگری ضبط دارم و باید به موقع برسم، اما هنگام خروج از سازمان با دهها بچه مواجه میشوم و چون نمیتوانم آنطور که مد نظرشان است برخورد کنم گلایه میکنند و میگویند فلانی که فلان موقع آمده بود را دیدی و ما را ندیدی حال آن که من واقعا تعهدی برای این گونه دیدارها ندارم و همه بچهها برایم عزیزند و لزومی ندارد تبعیض قائل شوم.
بنابراین امیدوارم وضعیتم را درک کنند. این را هم اضافه کنم که همه درخواستها کودکانه نیست و گاهی توقعات بزرگترها بیشتر است. مثلا برخی مخاطبان دیروزم که حالا بزرگ شدهاند تماس میگیرند یا مراجعه میکنند که ما میخواهیم به اتفاق سایر بچههای دانشگاه نزد شما بیاییم و سوالاتی را مطرح کنیم در حالی که الان حوزه کاری من این چیزها نیست. مخاطب من کودک است و سرگرم آنها هستم و اینگونه درخواستها را هم اصلا منطقی نمیدانم.
یادتان باشد زندگی، واقعیت است نه رویا. من هم مثل همه یک آدم هستم و ده ها دغدغه و گرفتاری دارم که نمیتوانم بیخیالشان شوم. تا همین جا هم خیلی چیزهای مهم زندگیام به تاخیر افتاده است. باور کنید خیلی اوقات به خاطر برنامه کودک نتوانستم مادرم را به دکتر ببرم و این مسئولیت را به دیگران سپردهام. حتی برادر و خواهرهایم از دستم ناراحت شدهاند که: «چرا برای مادر وقت نمیگذاری؟ وقتی تو باشی به خاطر چهره بودنت هم که شده بهتر به مادر میرسند!» و حالا که فکر میکنم میبینم راست میگویند.
پس بدتان نمیآید که یک جاهایی هم از رانت عموپورنگ بودن
…اولا من جانم را هم برای مادرم میدهم، زیرا به این جا رسیدنم به خاطر او بوده است و کمال بی انصافی است که نتوانم برایش کاری انجام دهم. ثانیا چیزی برای خودم نخواستم و به دنبال وقت خارج از نوبت و کار غیرقانونی هم نبودم.
نمیترسیدامیرمحمد به مرور زمان، شش دانگِ قلب بچهها را از آن خودش کند؟
نه. قسیالقلب بودن شماست که باعث میشود این فکرها به ذهنتان خطور کند! (میخندد) از شوخی که بگذریم من هیچ واهمهای ندارم، زیرا وظیفه ماست که نسلی را پرورش دهیم تا فردا جوابگوی رسانه باشد و امیرمحمد در آینده میتواند بازیگر خیلی خوبی شود. یعنی مجری خوبی نیست؟
خودش دوست ندارد مجری شود. میزان علاقهاش به اجرا را بارها پرسیدهام، اما میگوید دوست دارم بازی و شیطنت کنم. امیرمحمد میخواهد استعدادش را در قالب بازی به اجرا در آورد.
اما از قدیم گفتهاند: «آشپز که دو تا شد، آش یا شور میشود یا بی نمک» می خواهم بدانم امیرمحمد برنامه را شور کرده یا بینمک؟
امیرمحمد بچه بسیار با استعدادی است و مکمل فوقالعادهای برای من است و برنامه را متعادل کرده است. چارچوب کار کودک و تمام خط قرمزها را به درستی میشناسد و رعایت میکند و من با اعتماد کامل میتوانم بازیگری یک برنامه زنده را به او بسپارم. امیر، بسیار با ادب است و شیطنتهای جلوی دوربینش هم فقط به خاطر بازی است و علیرغم کودکیاش، یک مرد کامل با روحی بزرگ است.
پس اصرار بر این است که امیرمحمد، ضمیمه همیشگی برنامه عموپورنگ بماند؟
چه اشکالی دارد تا جایی که توان ارائه و قابلیت اجرای تیپهای جدید مثل همین «گلدون خان»را داشته باشد و خودش هم بخواهد همکاری کند، از او استفاده کنیم؟ مگر این همه بازیگر که سالها در صحنهاند، از مد افتادهاند؟
پس تاریخ مصرفش که تمام شود، رفتنی است؟
امیر محمد و عموپورنگ که هیچ، بزرگتر از اینها هم وقتی نتوانند از عهده کار برآیند باید کنار روند. البته کنار رفتن برای شما چندان هم بد نیست. سرگرم نوشتن کتابی که قولش را داده بودید میشوید! نیاز به ترک آنتن نیست، همین الان هم میتوانم بنویسم.
خب از کتابتان چه خبر؟
الحمدالله فعلا هیچ خبری نیست! هر چه بود را قبلا خودتان در خبرآنلاین منتشر کردید. اما نکته جالب این که برخی از بچهها، نوشتههای وبلاگم را صفحهبندی و صحافی کردهاند و چند جلدی را هم برای خودم فرستادهاند.
با این وضع فکر میکنم بهترین مولف کتاب من، خود بچهها باشند. معمولا در این زمینه، چیزهای جالبی به دستم میرسد مثلا خانم «زهره. س. ر» از شیراز، کتابی به نام «تولدی دوباره» را نوشته و برایم فرستادهاند که با خواندنش، گریهام گرفت. شخصیت اصلی داستان این کتاب، خودم بودم.
ماجرا در فصل پاییز میگذرد و من روی نیمکت پارکی نشستهام و صدای خش خش برگها زیر پای عابران مرا به گذشتهها میبرد. بچهای بیتوجه به من در حال جست و خیز و بازی است و من او را تماشا میکنم و در عین حال متعجبم که چرا عکس العملی نشان نمیدهد و مرا نمیشناسد. در همین افکار، شناورم که مادر بچه برای بردنش از راه میرسد و یک لحظه نگاهش با من گره میخورد و با هیجان به فرزندش میگوید: «این عموپورنگ بچگیهای ماست» آن جاست که به خودم میآیم و یادم میآید سالها گذشته و پیر شدهام.
بعد هم عصا زنان دور میشوم. البته این خلاصه ماجراست وگرنه داستان خیلی رمانتیک و رئال نوشته شده و فلاش بکهایی به گذشته و آینده دارد.
چرا وبلاگتان را بی سر و صدا تعطیل کردید؟!
به خاطر حاشیهها و حرف و حدیثهایی که وجود داشت. فعالیت در محیط مجازی خیلی خوب است، اما وقتی نتوانیم تبادل نظر داشته باشیم و همدیگر را اذیت کنیم و یکی بگوید من نماینده بقیهام و دیگری حسرت بخورد که چرا جوابش را ندادهام و… یعنی از هدف اصلیمان دور شدهایم. هدف از راهاندازی این وبلاگ، تداوم ارتباط و دوستی با بچه ها بود منتها متاسفانه داشت به برداشتهای غلط منجر میشد، پس ترجیح دادم تعطیلش کنم.
فکر نمیکنید خودتان بچهها را بدعادت کرده بودید؟
عموپورنگ بمیرد، شما راحت میشوید؟! (باخنده) با افتخار میگویم که در این مدت، نزدیک به ۱۷ هزار کامنت را جواب دادیم، اما دیگر بس است! روش کارمان هم به این صورت بود که متنِ «از نظر خوب شما متشکریم و برایتان آرزوی سلامتی میکنیم. خدانگهدار» را به حافظه سیستم داده بودیم تا هرکس کامنت میگذارد این پاسخ به صورت خودکار برایش ارسال شود زیرا پاسخ شخصی به آن همه درخواست و نظر، کار غول هم نبود چه رسد به من! (میخندد)
از بچهها گلایهمندید؟
بله. متاسفانه بچههای امروز، بچگی نمیکنند. همه درخواست من از آنها این است که بچه باشید. ما هر قدر هم پیشرفت کنیم نباید به آداب و رسوم و فرهنگمان، خدشهای وارد شود. فراموش نکنیم آنچه تا امروز به عنوان میراث گذشتگان برای ما به یادگار مانده است حاصل تلاش بچههای قدیم در راستای حفظ و حراست و انتقال آن به نسلهای بعد بوده است. بچههای جدید از قدیمیها یاد بگیرند و این نباشد که وسایل ارتباط جمعی نوین و فضاهای تازه مد شده به اصطلاح امروزی، باورهای ما را زیر سئوال ببرند. من بچهای را دوست دارم که باورهای پیشینیان را به باورهای نوین و جدیدش پیوند میزند و در دام بیهویتیهای پوچ و زودگذر، اسیر نمیشود.
خودتان هم تا حدود زیادی آیتمهای برنامه را تحت تاثیر همین فضاهای جدید به روز کردهاید؟ به عنوان نمونه، شعرهایی که برای بچهها اجرا میکنید دیگر آن اصالت و رنگ و بوی گذشته را ندارد.
خانم شکوه قاسمنیا (شاعر بسیاری از شعرهای برنامه) که برای من خیلی عزیزند و قلبا ایشان را دوست دارم پیشنهاد کردند تغییراتی در نحوه اجرای اشعارشان بدهیم تا هم فرق بین شعر و شاعر مشخص شود و هم تنوعی برای برنامه باشد، زیرا چند شاعر جوان خوش ذوق و قریحه دیگر هم برای ما شعر میسرایند. به هر حال طبع، درخواست و ذائقه بچهها تغییر کرده است. شاید عموپورنگ ۹ سال قبل، شعر «خوش آمدی خوش آمدی» را نمیخواند، اما الان باید بخواند چون بچهها شعرهای این طوری را گوش میدهند و دوست دارند! البته در عین حال مراقبیم تا به آن چه از دیرباز در فرهنگمان به عنوان ارزش شناخته شده است خدشهای وارد نکنیم و همواره کیفیت را ملاک کارمان قرار دهیم.
منتها راضی نگه داشتن همه خیلی سخت است. یکی از مهمترین افتخارات من در آیتم «مسابقه پدرها» این بود که از بچهها میخواستم دست پدرشان را ببوسند. همان طور که میدانید این رفتار پسندیده ریشه در فرهنگ گذشته ما دارد و بچههای آن روزگار در هر مناسبتی دست پدر و مادر را میبوسیدند اما الان در حال کم رنگ شدن است و ما تلاش کردیم آن را یادآوری کنیم و خوشبختانه در عمل هم بازخوردهای خوبی داشت.
و طعم این گپ و گفت؟
لیموشیرینی که با پوست خورده شود! (میخندد) البته این را اضافه کنم که زیباترین خاطره زندگی من امروز رقم خورد. برایم جالب بود بچههایی که تا دیروزِ بیننده برنامههای عموپورنگ بودند امروز با جسارت به دنبال نقد او هستند. امیدوارم همواره پیروز و سربلند باشید. از بچهها هم میخواهم برایم دعا کنند.