روانشناسی / روانشنانسی برای زن و شوهر/ روانشناسی خانواده / اختلاف با خانواده همسر

ازدواج کردم اما دوست پسر سابقم زندگیم رو داشت به آتیش میکشید

21:48 - 2023/06/06
به فروشنده پول زیادی دادم که عکس هام رو منتشر نکنه اما او ن در خواست های ناجور داشت که از گفتنش شرم دارم
روانشناسی دوست پسر سابقم داشت زندگیم رو خراب میکرد

زن ۲۶ ساله که با چهره‌ای نگران وارد کلانتری شده بود تا چاره‌ای برای رهایی از مزاحمت‌های تلفنی یک مرد جوان بیابد درباره ماجرای این مزاحمت‌ها به کارشناس اجتماعی کلانتری توضیحاتی ارائه داد.

زن ۲۶ ساله درباره ماجرای این مزاحمت‌ها به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: تازه دیپلم گرفته بودم که با «شهرام» ازدواج کردم.

آن روزها فقط دوست داشتم زودتر ازدواج کنم و زندگی مستقلی تشکیل بدهم، اما خیلی زود فهمیدم که در انتخابم اشتباه کرده ام. شهرام مرد آرزوهای من نیست. روزی که به خواستگاری اش پاسخ مثبت دادم هیچ وقت فکر نکردم که ازدواج مهم‌ترین تصمیم زندگی یک فرد است و باید با حساسیت و دقت درباره شریک زندگی تصمیم گرفت.

زمانی فهمیدم راه را اشتباه رفته ام که دیگر یک سال از ازدواجم می‌گذشت و اختلافات بین من و همسرم شدت گرفته بود بالاخره پس از مدت‌ها قهر و آشتی در نهایت دو سال قبل از شهرام جدا شدم، اما خلأ‌های عاطفی که در زندگی ام وجود داشت مرا به سوی فضاهای مجازی سوق داد تا این که در یکی از شبکه‌های اجتماعی با «کاظم» آشنا شدم.

او با حرف هایش به من آرامش می‌داد به همین دلیل دوباره برای پر کردن خلأ عاطفی به ارتباط تلفنی با او ادامه دادم، ولی مدتی بعد مردی باوقار و با شخصیت به خواستگاری ام آمد من که او را از هر نظر شایسته ازدواج می‌دیدم به خواستگاری اش پاسخ مثبت دادم چرا که او مردی ایده آل بود. وقتی با کاظم تماس گرفتم و ماجرای ازدواجم را شرح دادم با کمال بی توجهی گفت: برای من مهم نیست هر کاری دوست داری انجام بده!

بالاخره من ارتباطم را با کاظم قطع کردم تا شاید زندگی بی دغدغه‌ای را در کنار همسرم آغاز کنم، ولی هنوز مدت زیادی از ازدواجم نگذشته بود که مزاحمت‌های تلفنی کاظم شروع شد، اما از آن جایی که می‌خواستم به همسرم خیانت نکنم سیم کارتم را عوض کردم، ولی او باز هم خط جدید مرا پیدا کرد و به مزاحمت هایش ادامه داد. او حتی با بستگان و نزدیکانم تماس می‌گرفت تا زندگی مرا نابود کند، چنان برادرم را تحریک کرده بود که برادرم بدون هیچ گفت و گویی مشتی به دهانم کوبید و دندانم را شکست. حالا نه تنها همسرم به کتک کاری من توسط برادرم مشکوک شده است بلکه می‌ترسم این بار نیز برای همین مزاحمت‌ها زندگی ام نابود شود و …