روانشناسی / روانشنانسی برای زن و شوهر/ روانشناسی خانواده / اختلاف با خانواده همسر

روانشناسی / زن جوان لیاقت اعتماد همسرم را نداشتم برای لذت با یک جوان..

11:09 - 1402/01/21
در خانواده ای سنتی به دنیا آمدم پدرم کارگر ساده یکی از سازمان های خدماتی بود که تنها اندکی خواندن و نوشتن می دانست اگرچه پدرم مردی ساده دل و دوست داشتنی بود اما برای حضور در اجتماع و معاشرت من با دیگران بسیار سخت گیری می کرد او حتی معتقد بود به هیچ وجه نباید از اینترنت، ماهواره و حتی گوشی تلفن استفاده کنم هیچ گاه اجازه نمی داد بدون حضور برادر و یا مادرم از خانه خارج شوم با آن که از وضعیت رفاهی خوبی برخوردار نبودیم ولی من با «سرویس» به مدرسه می رفتم.

حتی مجبور بودم بیش از حد متعارف حجابم را رعایت کنم و … در همین شرایط بود که یکی از اقوام دورمان مرا برای پسرش خواستگاری کرد. آن زمان ۱۷ ساله بودم که با توافق خانواده ها با «اسد» ازدواج کردم اما شرایط فرهنگی و اجتماعی خانواده آن ها کاملا متفاوت از خانواده ما بود. خواهران «اسد» به راحتی در بیرون از منزل کار می کردند و همه آن ها از فناوری های روز برخوردار بودند همسرم نیز مانند دیگر اعضای خانواده اش دوست داشت من زنی اجتماعی باشم و با حجاب معمولی و پوشیدن مانتو در جامعه حضور یابم.

خیلی زود شرایط ظاهری، روحی، رفتاری، و حتی اعتقادی من تغییر کرد احساس می کردم از یک دنیای تنگ و تاریک وارد دنیایی شده ام که می توانم از همه امکانات استفاده کنم دیگر خیلی آزادانه پای فیلم هاو سریال های خارجی ماهواره می نشستم و با آرایش های غلیظ و پوشیدن لباس های نامناسب وضعیت ظاهری خودم را تغییر داده بودم من پا را فراتر گذاشته بودم و از یک حجاب معمولی به یک بی حجاب و بد لباس تبدیل شده بودم.

یک روز همسرم خیلی راحت اجازه داد برای آن که از تنهایی بیرون بیایم در یک شرکت تولیدی کار کنم همه کارگران آن شرکت زن بودند و در شبکه های اجتماعی تلفن همراه عضویت داشتند من هم با خرید گوشی گران قیمت تحت تاثیر همکارانم قرار گرفتم و عضو یکی از گروه های آن ها شدم تا این که پسری با تمجید از زیبایی تصویر من تقاضای دوستی کرد من هم که می خواستم مانند برخی از دوستان جدیدم آشنایی خیابانی را هم تجربه کنم با آن جوان رابطه برقرار کردم اما شوهرم متوجه شد و توسط پلیس دستگیر شدم وقتی مرا به دادسرا فرستاد در یک فرصت مناسب گریختم تا این که در تهران گرفتار باندخلافکاران شدم و اگر پلیس به دادم نمی رسید و دستگیر نمی شدم نمی دانم چه عاقبت شومی انتظارم را می کشید.