لعیا زنگنه متولد اول مهر 1344 است، مادر لعیا زنگنه بازیگر توانمند سینمای ایران درگذشت. پدر لعیا زنگنه مهندس یاشار زنگنه معاون اسبق نظام مهندسی استان اصفهان و مادرش مهدیه موسوی است.
از دانشگاه تا تلویزیون
با دعوت و اصرار جمشید بهمنی در زمان دانشجوی با بچه های تئاتر دانشگاه فعالیت خود را بصورت مبتدی آغاز کرد و رفته رفته در تئاتر با بازیگران مشهوری کار کرد
در یکی از بازی های تئاتر رضا ایرانمنش با تمجید از بازی او را به غلامرضا رمضانی و او نیز به حمید لبخنده کارگردان معرفی کرد و به این شکل برای سریال در پناه تو انتخاب شد.
اولین کار و شهرت
در سال ۱۳۷۴ سریال در پناه تو به کارگردانی حمید لبخنده از شبکه دو پخش شد، سریالی که بسیار پر بیننده شد و بازیگرانی چون لعیا زنگنه، پارسا پیروز فر، رامین پرچمی و مرحوم حسن جوهرچی را به شهرت رساند.
زندگی در خارج از ایران
مدتی هم ایران نبودم بنابراین تعداد فیلمهای سینمایی ام محدود است
گزیده کار کردم برای پذیرفتن هر نقش ابتدا باید گروه را دوست داشته باشم، حتی اگر کار هم ضعیف باشد چنانچه ارتباط مناسبی با گروه برقرار کنم حاضرم در فیلم حضور یابم.
ازدواج لعیا زنگنه
لعیا زنگنه بشدت محافظه کار است و کمتر مصاحبه می کند، اما او ازدواج کرده و صاحب یک دختر می باشد که حاضر نیست عکس او منتشر شود
ورود به سینما
در سال ۷۵ در دوران اوج شهرت خود با فیلم راز مینا به کارگردانی عباس رافعی وارد سینما شد، اما بازی کوتاه او در فیلم مزاحم سیروس الوند در سال ۱۳۸۰ بهترین نقش آفرینی او در سینما تا به امروز بود
نمایشگاه نقاشی
خانوم زنگنه که در بین نقاشان و هنرمندان تجسمی صاحب نام است اولین بار در سال ۲۰۱۰ نمایشگاه خود را در تورنتو برپا کرد سپس در نمایشگاه پازل تهران موجب حیرت طرفداران خود شد.
عشق شدید لعیا زنگنه فوتبال
عاشق فوتبالم نمی توانید تصور کنید وقتی من فوتبال می بینم چه ریختی ام
اصلا یک آدم دیگر می شوم شاید یکی از دلایلی که فوتبال را دوست دارم، همین است که کاملا زمان و مکان و همه چیز از یادت می رود.
مسیر بازیگری
استعداد هنری اش در سال ۷۱ با راهنمایی امین تارخ در کلاس های فن بیان به مسیر درست هدایت شد و مشاوره های محمدعلی کشاورز و ثریا قاسمی در فعالیت های تلویزیونی اش او را به جایگاه هنری برتری رساند.
مصاحبه با لعیا زنگنه
رشته تحصیلی من ادبیات نمایشی بود و از بازیگری متنفر بودم. در دانشگاه دوستان سالبالایی، میگفتند بیا تئاتر کار کن ولی تصور اینکه روی صحنه بروم برایم باورکردنی نبود. فکر میکردم تمام دغدغه من ادبیات نمایشی است. خلاصه اینکه هیچکدام از سالبالاییهایی که آمدند زورشان به من نرسید؛ غیر از جمشید بهمنی که آمد و به من گفت تو فقط بیا بنشین کنار صحنه.
من هم رفتم و یک روز خودم را وسط صحنه دیدم… بینهایت احساس عجیبی بود، اصلا یک دنیای دیگری بود… یادم هست پلاتوهای آنجا – یعنی دانشکده سینما – تئاتر را تازه بازسازی کرده بودند و آنقدر حس غریبی بود که من میگفتم بچهها کفشهایمان را دربیاوریم برویم داخل… من ۳،۲ ماه بعد از ورودم به دانشگاه آنقدر شوکه شده بودم که میخواستم تغییر رشته بدهم. میخواستم بروم تدوین ولی حالا خیلی خوشحالم که در آن مقطع جای درستی قرار گرفتم.
با استار شدن مشکل ندارم
ستاره یعنی چی؟ آدم چطوری ستاره میشود؟ اینکه پرکار باشد؟ من میتوانم به جرات بگویم که هنوز روی همان موجی هستم که زیر پایم آمده البته نه با پرکاری یا اینکه روی جلد مجلهها باشم. من این کار را نمیکنم. من نمیخواهم مانکن باشم یا شو بدهم. اینها انتخاب من نیست. میتواند انتخاب فرد دیگر باشد- که قابل احترام هم هست- اما من آن کار را نمیکنم. اگر میخواهند بگویند استار نماندم، باشد. من نمیخواستم -به آن معنی- استار باشم. نسبت به ستاره شدن گارد ندارم ولی میگویم اگر لازمهاش این است که دنیای خصوصیات را از دست بدهی -چون یکیاش این است دیگر- من این را دوست ندارم و این کار را نمیکنم.
من با استار شدن مشکل ندارم ولی دوست ندارم راجع به زندگی خصوصیام حرفی بزنم. اگر استار شدن لازمهاش این است که این کار را بکنی، من نمیتوانم. فرق بین مریل استریپ با آنجلینا جولی – که باهاش خیلی مسئله دارم- چیست؟ خیلی واضح است دیگر. نمیگوییم کی خوب است و کی بد. متفاوتند. کی این تفاوت را تعیین میکند؟ خودشان. بعد آیا یکی میگوید این بد است و دیگری میگوید آن یکی نه اصلا قشنگیاش به همین است. به یکدست نبودن. به هر حال یک فرقی هست بین رویا نونهالی با فلان بازیگر که نمیشود هم اسم برد!
انکار عشق و جوانی ممنـــوع
«در پناه تو» حد فاصل دو دوران است. نقطهای است بر پایان عصری در تلویزیون که در آن، زن و شوهرها از اول زن و شوهر بودند و آدمها تا پیش از مراسم خواستگاری، طرف ازدواجشان را نهایتا یکی، دو نظر دیده بودند. عصر داستانهایی کــه شخصیـتهایشــان از نوجوانی مستقیما پا به بزرگسالی میگذاشتند و روایت جوانانه، تنها به سرگذشت عبرتآموز «ف. م» ۲۰ساله از تهران محدود میشد. عصر جوانهایی که در بحبوحه انقلاب و جنگ و سازندگی، وقت و عذری برای سرکشی و بیمسئولیتی و عاشقی نداشتند.
«در پناه تو» در میان چنین تصویر و تصوری آمد و عشق زمینی را – نه به عنوان آزمون و امتحان و وسوسه– در هیئت یک واقعیت خوشایند گریزناپذیر به تلویزیون آورد. در این راه، مثل هر پیشگام و خطشکن دیگری تهمت چشید و رنج کشید و «اصلاح» شد. اما ماموریتش را هرطور که بود انجام داد: اتفاق، افتاده بود؛ دیگر کسی نمیتوانست عشق و جوانی را انکار کند.